English    Türkçe    فارسی   

4
862-911

  • چونک بلقیس از دل و جان عزم کرد ** بر زمان رفته هم افسوس خورد
  • ترک مال و ملک کرد او آن چنان ** که بترک نام و ننگ آن عاشقان
  • آن غلامان و کنیزان بناز ** پیش چشمش هم‌چو پوسیده پیاز
  • باغها و قصرها و آب رود ** پیش چشم از عشق گلحن می‌نمود 865
  • عشق در هنگام استیلا و خشم ** زشت گرداند لطیفان را به چشم
  • هر زمرد را نماید گندنا ** غیرت عشق این بود معنی لا
  • لااله الا هو اینست ای پناه ** که نماید مه ترا دیگ سیاه
  • هیچ مال و هیچ مخزن هیچ رخت ** می دریغش نامد الا جز که تخت
  • پس سلیمان از دلش آگاه شد ** کز دل او تا دل او راه شد 870
  • آن کسی که بانگ موران بشنود ** هم فغان سر دوران بشنود
  • آنک گوید راز قالت نملة ** هم بداند راز این طاق کهن
  • دید از دورش که آن تسلیم کیش ** تلخش آمد فرقت آن تخت خویش
  • گر بگویم آن سبب گردد دراز ** که چرا بودش به تخت آن عشق و ساز
  • گرچه این کلک قلم خود بی‌حسیست ** نیست جنس کاتب او را مونسیست 875
  • هم‌چنین هر آلت پیشه‌وری ** هست بی‌جان مونس جانوری
  • این سبب را من معین گفتمی ** گر نبودی چشم فهمت را نمی
  • از بزرگی تخت کز حد می‌فزود ** نقل کردن تخت را امکان نبود
  • خرده کاری بود و تفریقش خطر ** هم‌چو اوصال بدن با همدگر
  • پس سلیمان گفت گر چه فی‌الاخیر ** سرد خواهد شد برو تاج و سریر 880
  • چون ز وحدت جان برون آرد سری ** جسم را با فر او نبود فری
  • چون برآید گوهر از قعر بحار ** بنگری اندر کف و خاشاک خوار
  • سر بر آرد آفتاب با شرر ** دم عقرب را کی سازد مستقر
  • لیک خود با این همه بر نقد حال ** جست باید تخت او را انتقال
  • تا نگردد خسته هنگام لقا ** کودکانه حاجتش گردد روا 885
  • هست بر ما سهل و او را بس عزیز ** تا بود بر خوان حوران دیو نیز
  • عبرت جانش شود آن تخت ناز ** هم‌چو دلق و چارقی پیش ایاز
  • تا بداند در چه بود آن مبتلا ** از کجاها در رسید او تا کجا
  • خاک را و نطفه را و مضغه را ** پیش چشم ما همی‌دارد خدا
  • کز کجا آوردمت ای بدنیت ** که از آن آید همی خفریقیت 890
  • تو بر آن عاشق بدی در دور آن ** منکر این فضل بودی آن زمان
  • این کرم چون دفع آن انکار تست ** که میان خاک می‌کردی نخست
  • حجت انکار شد انشار تو ** از دوا بدتر شد این بیمار تو
  • خاک را تصویر این کار از کجا ** نطفه را خصمی و انکار از کجا
  • چون در آن دم بی‌دل و بی‌سر بدی ** فکرت و انکار را منکر بدی 895
  • از جمادی چونک انکارت برست ** هم ازین انکار حشرت شد درست
  • پس مثال تو چو آن حلقه‌زنیست ** کز درونش خواجه گوید خواجه نیست
  • حلقه‌زن زین نیست دریابد که هست ** پس ز حلقه بر ندارد هیچ دست
  • پس هم انکارت مبین می‌کند ** کز جماد او حشر صد فن می‌کند
  • چند صنعت رفت ای انکار تا ** آب و گل انکار زاد از هل اتی 900
  • آب وگل می‌گفت خود انکار نیست ** بانگ می‌زد بی‌خبر که اخبار نیست
  • من بگویم شرح این از صد طریق ** لیک خاطر لغزد از گفت دقیق
  • چاره کردن سلیمان علیه‌السلام در احضار تخت بلقیس از سبا
  • گفت عفریتی که تختش را به فن ** حاضر آرم تا تو زین مجلس شدن
  • گفت آصف من به اسم اعظمش ** حاضر آرم پیش تو در یک دمش
  • گرچه عفریت اوستاد سحر بود ** لیک آن از نفخ آصف رو نمود 905
  • حاضر آمد تخت بلقیس آن زمان ** لیک ز آصف نه از فن عفریتیان
  • گفت حمدالله برین و صد چنین ** که بدیدستم ز رب العالمین
  • پس نظر کرد آن سلیمان سوی تخت ** گفت آری گول‌گیری ای درخت
  • پیش چوب و پیش سنگ نقش کند ** ای بسا گولان که سرها می‌نهند
  • ساجد و مسجود از جان بی‌خبر ** دیده از جان جنبشی واندک اثر 910
  • دیده در وقتی که شد حیران و دنگ ** که سخن گفت و اشارت کرد سنگ