English    Türkçe    فارسی   

5
105-154

  • لیک حکمت بود و امر آسمان  ** تا ببیند خویشتن را او چنان  105
  • بس عداوتها که آن یاری بود  ** بس خرابیها که معماری بود 
  • جامه خواب پر حدث را یک فضول  ** قاصدا آورد در پیش رسول 
  • که چنین کردست مهمانت ببین  ** خنده‌ای زد رحمةللعالمین 
  • که بیار آن مطهره اینجا به پیش  ** تا بشویم جمله را با دست خویش 
  • هر کسی می‌جست کز بهر خدا  ** جان ما و جسم ما قربان ترا  110
  • ما بشوییم این حدث را تو بهل  ** کار دستست این نمط نه کار دل 
  • ای لعمرک مر ترا حق عمر خواند  ** پس خلیفه کرد و بر کرسی نشاند 
  • ما برای خدمت تو می‌زییم  ** چون تو خدمت می‌کنی پس ما چه‌ایم 
  • گفت آن دانم و لیک این ساعتیست  ** که درین شستن بخویشم حکمتیست 
  • منتظر بودند کین قول نبیست  ** تا پدید آید که این اسرار چیست  115
  • او به جد می‌شست آن احداث را  ** خاص ز امر حق نه تقلید و ریا 
  • که دلش می‌گفت کین را تو بشو  ** که درین جا هست حکمت تو بتو 
  • سبب رجوع کردن آن مهمان به خانه‌ی مصطفی علیه‌السلام در آن ساعت که مصطفی نهالین ملوث او را به دست خود می‌شست و خجل شدن او و جامه چاک کردن و نوحه‌ی او بر خود و بر سعادت خود 
  • کافرک را هیکلی بد یادگار  ** یاوه دید آن را و گشت او بی‌قرار 
  • گفت آن حجره که شب جا داشتم  ** هیکل آنجا بی‌خبر بگذاشتم 
  • گر چه شرمین بود شرمش حرص برد  ** حرص اژدرهاست نه چیزیست خرد  120
  • از پی هیکل شتاب اندر دوید  ** در وثاق مصطفی و آن را بدید 
  • کان یدالله آن حدث را هم به خود  ** خوش همی‌شوید که دورش چشم بد 
  • هیکلش از یاد رفت و شد پدید  ** اندرو شوری گریبان را درید 
  • می‌زد او دو دست را بر رو و سر  ** کله را می‌کوفت بر دیوار و در 
  • آنچنان که خون ز بینی و سرش  ** شد روان و رحم کرد آن مهترش  125
  • نعره‌ها زد خلق جمع آمد برو  ** گبر گویان ایهاالناس احذروا 
  • می‌زد او بر سر کای بی‌عقل سر  ** می‌زد او بر سینه کای بی‌نور بر 
  • سجده می‌کرد او کای کل زمین  ** شرمسارست از تو این جزو مهین 
  • تو که کلی خاضع امر ویی  ** من که جزوم ظالم و زشت و غوی 
  • تو که کلی خوار و لرزانی ز حق  ** من که جزوم در خلاف و در سبق  130
  • هر زمان می‌کرد رو بر آسمان  ** که ندارم روی ای قبله‌ی جهان 
  • چون ز حد بیرون بلرزید و طپید  ** مصطفی‌اش در کنار خود کشید 
  • ساکنش کرد و بسی بنواختش  ** دیده‌اش بگشاد و داد اشناختش 
  • تا نگرید ابر کی خندد چمن  ** تا نگرید طفل کی جوشد لبن 
  • طفل یک روزه همی‌داند طریق  ** که بگریم تا رسد دایه‌ی شفیق  135
  • تو نمی‌دانی که دایه‌ی دایگان  ** کم دهد بی‌گریه شیر او رایگان 
  • گفت فلیبکوا کثیرا گوش دار  ** تا بریزد شیر فضل کردگار 
  • گریه‌ی ابرست و سوز آفتاب  ** استن دنیا همین دو رشته تاب 
  • گر نبودی سوز مهر و اشک ابر  ** کی شدی جسم و عرض زفت و سطبر 
  • کی بدی معمور این هر چار فصل  ** گر نبودی این تف و این گریه اصل  140
  • سوز مهر و گریه‌ی ابر جهان  ** چون همی دارد جهان را خوش‌دهان 
  • آفتاب عقل را در سوز دار  ** چشم را چون ابر اشک‌افروز دار 
  • چشم گریان بایدت چون طفل خرد  ** کم خور آن نان را که نان آب تو برد 
  • تن چو با برگست روز و شب از آن  ** شاخ جان در برگ‌ریزست و خزان 
  • برگ تن بی‌برگی جانست زود  ** این بباید کاستن آن را فزود  145
  • اقرضوا الله قرض ده زین برگ تن  ** تا بروید در عوض در دل چمن 
  • قرض ده کم کن ازین لقمه‌ی تنت  ** تا نماید وجه لا عین رات 
  • تن ز سرگین خویش چون خالی کند  ** پر ز مشک و در اجلالی کند 
  • زین پلیدی بدهد و پاکی برد  ** از یطهرکم تن او بر خورد 
  • دیو می‌ترساندت که هین و هین  ** زین پشیمان گردی و گردی حزین  150
  • گر گدازی زین هوسها تو بدن  ** بس پشیمان و غمین خواهی شدن 
  • این بخور گرمست و داروی مزاج  ** وآن بیاشام از پی نفع و علاج 
  • هم بدین نیت که این تن مرکبست  ** آنچ خو کردست آنش اصوبست 
  • هین مگردان خو که پیش آید خلل  ** در دماغ و دل بزاید صد علل