English    Türkçe    فارسی   

5
1072-1121

  • در نگر در شرح دل در اندرون  ** تا نیاید طعنه‌ی لا تبصرون 
  • تفسیر و هو معکم 
  • یک سپد پر نان ترا بی‌فرق سر  ** تو همی خواهی لب نان در به در 
  • در سر خود پیچ هل خیره‌سری  ** رو در دل زن چرا بر هر دری 
  • تا بزانویی میان آب‌جو  ** غافل از خود زین و آن تو آب جو  1075
  • پیش آب و پس هم آب با مدد  ** چشمها را پیش سد و خلف سد 
  • اسپ زیر ران و فارس اسپ‌جو  ** چیست این گفت اسپ لیکن اسپ کو 
  • هی نه اسپست این به زیر تو پدید  ** گفت آری لیک خود اسپی که دید 
  • مست آب و پیش روی اوست آن  ** اندر آب و بی‌خبر ز آب روان 
  • چون گهر در بحر گوید بحر کو  ** وآن خیال چون صدف دیوار او  1080
  • گفتن آن کو حجابش می‌شود  ** ابر تاب آفتابش می‌شود 
  • بند چشم اوست هم چشم بدش  ** عین رفع سد او گشته سدش 
  • بند گوش او شده هم هوش او  ** هوش با حق دار ای مدهوش او 
  • در تفسیر قول مصطفی علیه‌السلام من جعل الهموم هما واحدا کفاه الله سائر همومه و من تفرقت به الهموم لا یبالی الله فی ای واد اهلکه 
  • هوش را توزیع کردی بر جهات  ** می‌نیرزد تره‌ای آن ترهات 
  • آب هش را می‌کشد هر بیخ خار  ** آب هوشت چون رسد سوی ثمار  1085
  • هین بزن آن شاخ بد را خو کنش  ** آب ده این شاخ خوش را نو کنش 
  • هر دو سبزند این زمان آخر نگر  ** کین شود باطل از آن روید ثمر 
  • آب باغ این را حلال آن را حرام  ** فرق را آخر ببینی والسلام 
  • عدل چه بود آب ده اشجار را  ** ظلم چه بود آب دادن خار را 
  • عدل وضع نعمتی در موضعش  ** نه بهر بیخی که باشد آبکش  1090
  • ظلم چه بود وضع در ناموضعی  ** که نباشد جز بلا را منبعی 
  • نعمت حق را به جان و عقل ده  ** نه به طبع پر زحیر پر گره 
  • بار کن بیگار غم را بر تنت  ** بر دل و جان کم نه آن جان کندنت 
  • بر سر عیسی نهاده تنگ بار  ** خر سکیزه می‌زند در مرغزار 
  • سرمه را در گوش کردن شرط نیست  ** کار دل را جستن از تن شرط نیست  1095
  • گر دلی رو ناز کن خواری مکش  ** ور تنی شکر منوش و زهر چش 
  • زهر تن را نافعست و قند بد  ** تن همان بهتر که باشد بی‌مدد 
  • هیزم دوزخ تنست و کم کنش  ** ور بروید هیزمی رو بر کنش 
  • ورنه حمال حطب باشی حطب  ** در دو عالم هم‌چو جفت بولهب 
  • از حطب بشناس شاخ سدره را  ** گرچه هر دو سبز باشند ای فتی  1100
  • اصل آن شاخست هفتم آسمان  ** اصل این شاخست از نار و دخان 
  • هست مانندا به صورت پیش حس  ** که غلط‌بینست چشم و کیش حس 
  • هست آن پیدا به پیش چشم دل  ** جهد کن سوی دل آ جهد المقل 
  • ور نداری پا بجنبان خویش را  ** تا ببینی هر کم و هر بیش را 
  • در معنی این بیت «گر راه روی راه برت بگشایند ور نیست شوی بهستیت بگرایند» 
  • گر زلیخا بست درها هر طرف  ** یافت یوسف هم ز جنبش منصرف  1105
  • باز شد قفل و در و شد ره پدید  ** چون توکل کرد یوسف برجهید 
  • گر چه رخنه نیست عالم را پدید  ** خیره یوسف‌وار می‌باید دوید 
  • تا گشاید قفل و در پیدا شود  ** سوی بی‌جایی شما را جا شود 
  • آمدی اندر جهان ای ممتحن  ** هیچ می‌بینی طریق آمدن 
  • تو ز جایی آمدی وز موطنی  ** آمدن را راه دانی هیچ نی  1110
  • گر ندانی تا نگویی راه نیست  ** زین ره بی‌راهه ما را رفتنیست 
  • می‌روی در خواب شادان چپ و راست  ** هیچ دانی راه آن میدان کجاست 
  • تو ببند آن چشم و خود تسلیم کن  ** خویش را بینی در آن شهر کهن 
  • چشم چون بندی که صد چشم خمار  ** بند چشم تست این سو از غرار 
  • چارچشمی تو ز عشق مشتری  ** بر امید مهتری و سروری  1115
  • ور بخسپی مشتری بینی به خواب  ** چغد بد کی خواب بیند جز خراب 
  • مشتری خواهی بهر دم پیچ پیچ  ** تو چه داری که فروشی هیچ هیچ 
  • گر دلت را نان بدی یا چاشتی  ** از خریداران فراغت داشتی 
  • قصه‌ی آن شخص کی دعوی پیغامبری می‌کرد گفتندش چه خورده‌ای کی گیج شده‌ای و یاوه می‌گویی گفت اگر چیزی یافتمی کی خوردمی نه گیج شدمی و نه یاوه گفتمی کی هر سخن نیک کی با غیر اهلش گویند یاوه گفته باشند اگر چه در آن یاوه گفتن مامورند 
  • آن یکی می‌گفت من پیغامبرم  ** از همه پیغامبران فاضلترم 
  • گردنش بستند و بردندش به شاه  ** کین همی گوید رسولم از اله  1120
  • خلق بر وی جمع چون مور و ملخ  ** که چه مکرست و چه تزویر و چه فخ