English    Türkçe    فارسی   

5
1182-1231

  • از وفای حق تو بسته دیده‌ای  ** اذکروا اذکرکم نشنیده‌ای 
  • گوش نه اوفوا به عهدی گوش‌دار  ** تا که اوفی عهدکم آید ز یار 
  • عهد و قرض ما چه باشد ای حزین  ** هم‌چو دانه‌ی خشک کشتن در زمین 
  • نه زمین را زان فروغ و لمتری  ** نه خداوند زمین را توانگری  1185
  • جز اشارت که ازین می‌بایدم  ** که تو دادی اصل این را از عدم 
  • خوردم و دانه بیاوردم نشان  ** که ازین نعمت به سوی ما کشان 
  • پس دعای خشک هل ای نیک‌بخت  ** که فشاند دانه می‌خواهد درخت 
  • گر نداری دانه ایزد زان دعا  ** بخشدت نخلی که نعم ما سعی 
  • هم‌چو مریم درد بودش دانه نی  ** سبز کرد آن نخل را صاحب‌فنی  1190
  • زانک وافی بود آن خاتون راد  ** بی‌مرادش داد یزدان صد مراد 
  • آن جماعت را که وافی بوده‌اند  ** بر همه اصنافشان افزوده‌اند 
  • گشت دریاها مسخرشان و کوه  ** چار عنصر نیز بنده‌ی آن گروه 
  • این خود اکرامیست از بهر نشان  ** تا ببینند اهل انکار آن عیان 
  • آن کرامتهای پنهانشان که آن  ** در نیاید در حواس و در بیان  1195
  • کار آن دارد خود آن باشد ابد  ** دایما نه منقطع نه مسترد 
  • مناجات 
  • ای دهنده‌ی قوت و تمکین و ثبات  ** خلق را زین بی‌ثباتی ده نجات 
  • اندر آن کاری که ثابت بودنیست  ** قایمی ده نفس را که منثنیست 
  • صبرشان بخش و کفه‌ی میزان گران  ** وا رهانشان از فن صورتگران 
  • وز حسودی بازشان خر ای کریم  ** تا نباشند از حسد دیو رجیم  1200
  • در نعیم فانی مال و جسد  ** چون همی‌سوزند عامه از حسد 
  • پادشاهان بین که لشکر می‌کشند  ** از حسد خویشان خود را می‌کشند 
  • عاشقان لعبتان پر قذر  ** کرده قصد خون و جان همدگر 
  • ویس و رامین خسرو و شیرین بخوان  ** که چه کردند از حسد آن ابلهان 
  • که فنا شد عاشق و معشوق نیز  ** هم نه چیزند و هواشان هم نه چیز  1205
  • پاک الهی که عدم بر هم زند  ** مر عدم را بر عدم عاشق کند 
  • در دل نه‌دل حسدها سر کند  ** نیست را هست این چنین مضطر کند 
  • این زنانی کز همه مشفق‌تراند  ** از حسد دو ضره خود را می‌خورند 
  • تا که مردانی که خود سنگین‌دلند  ** از حسد تا در کدامین منزلند 
  • گر نکردی شرع افسونی لطیف  ** بر دریدی هر کسی جسم حریف  1210
  • شرع بهر دفع شر رایی زند  ** دیو را در شیشه‌ی حجت کند 
  • از گواه و از یمین و از نکول  ** تا به شیشه در رود دیو فضول 
  • مثل میزانی که خشنودی دو ضد  ** جمع می‌آید یقین در هزل و جد 
  • شرع چون کیله و ترازو دان یقین  ** که بدو خصمان رهند از جنگ و کین 
  • گر ترازو نبود آن خصم از جدال  ** کی رهد از وهم حیف و احتیال  1215
  • پس درین مردار زشت بی‌وفا  ** این همه رشکست و خصمست و جفا 
  • پس در اقبال و دولت چون بود  ** چون شود جنی و انسی در حسد 
  • آن شیاطین خود حسود کهنه‌اند  ** یک زمان از ره‌زنی خالی نه‌اند 
  • وآن بنی آدم که عصیان کشته‌اند  ** از حسودی نیز شیطان گشته‌اند 
  • از نبی برخوان که شیطانان انس  ** گشته‌اند از مسخ حق با دیو جنس  1220
  • دیو چون عاجز شود در افتتان  ** استعانت جوید او زین انسیان 
  • که شما یارید با ما یاریی  ** جانب مایید جانب داریی 
  • گر کسی را ره زنند اندر جهان  ** هر دو گون شیطان بر آید شادمان 
  • ور کسی جان برد و شد در دین بلند  ** نوحه می‌دارند آن دو رشک‌مند 
  • هر دو می‌خایند دندان حسد  ** بر کسی که داد ادیب او را خرد  1225
  • پرسیدن آن پادشاه از آن مدعی نبوت کی آنک رسول راستین باشد و ثابت شود با او چه باشد کی کسی را بخشد یا به صحبت و خدمت او چه بخشش یابند غیر نصیحت به زبان کی می‌گوید 
  • شاه پرسیدش که باری وحی چیست  ** یا چه حاصل دارد آن کس کو نبیست 
  • گفت خود آن چیست کش حاصل نشد  ** یا چه دولت ماند کو واصل نشد 
  • گیرم این وحی نبی گنجور نیست  ** هم کم از وحی دل زنبور نیست 
  • چونک او حی الرب الی النحل آمدست  ** خانه‌ی وحیش پر از حلوا شدست 
  • او به نور وحی حق عزوجل  ** کرد عالم را پر از شمع و عسل  1230
  • این که کرمناست و بالا می‌رود  ** وحیش از زنبور کمتر کی بود