English    Türkçe    فارسی   

5
1485-1534

  • بیشتر کارد خورد زان اندکی  ** که ندارد در بروییدن شکی  1485
  • زان بیفشاند به کشتن ترک دست  ** که آن غله‌ش هم زان زمین حاصل شدست 
  • کفشگر هم آنچ افزاید ز نان  ** می‌خرد چرم و ادیم و سختیان 
  • که اصول دخلم اینها بوده‌اند  ** هم ازینها می‌گشاید رزق بند 
  • دخل از آنجا آمدستش لاجرم  ** هم در آنجا می‌کند داد و کرم 
  • این زمین و سختیان پرده‌ست و بس  ** اصل روزی از خدا دان هر نفس  1490
  • چون بکاری در زمین اصل کار  ** تا بروید هر یکی را صد هزار 
  • گیرم اکنون تخم را گر کاشتی  ** در زمینی که سبب پنداشتی 
  • چون دو سه سال آن نروید چون کنی  ** جز که در لابه و دعا کف در زنی 
  • دست بر سر می‌زنی پیش اله  ** دست و سر بر دادن رزقش گواه 
  • تا بدانی اصل اصل رزق اوست  ** تا همو را جوید آنک رزق‌جوست  1495
  • رزق از وی جو مجو از زید و عمرو  ** مستی از وی جو مجو از بنگ و خمر 
  • توانگری زو خو نه از گنج و مال  ** نصرت از وی خواه نه از عم و خال 
  • عاقبت زینها بخواهی ماندن  ** هین کرا خواهی در آن دم خواندن 
  • این دم او را خوان و باقی را بمان  ** تا تو باشی وارث ملک جهان 
  • چون یفر المرء آید من اخیه  ** یهرب المولود یوما من ابیه  1500
  • زان شود هر دوست آن ساعت عدو  ** که بت تو بود و از ره مانع او 
  • روی از نقاش رو می‌تافتی  ** چون ز نقشی انس دل می‌یافتی 
  • این دم ار یارانت با تو ضد شوند  ** وز تو برگردند و در خصمی روند 
  • هین بگو نک روز من پیروز شد  ** آنچ فردا خواست شد امروز شد 
  • ضد من گشتند اهل این سرا  ** تا قیامت عین شد پیشین مرا  1505
  • پیش از آنک روزگار خود برم  ** عمر با ایشان به پایان آورم 
  • کاله‌ی معیوب بخریده بدم  ** شکر کز عیبش بگه واقف شدم 
  • پیش از آن کز دست سرمایه شدی  ** عاقبت معیوب بیرون آمدی 
  • مال رفته عمر رفته ای نسیب  ** ماه و جان داده پی کاله‌ی معیب 
  • رخت دادم زر قلبی بستدم  ** شاد شادان سوی خانه می‌شدم  1510
  • شکر کین زر قلب پیدا شد کنون  ** پیش از آنک عمر بگذشتی فزون 
  • قلب ماندی تا ابد در گردنم  ** حیف بودی عمر ضایع کردنم 
  • چون بگه‌تر قلبی او رو نمود  ** پای خود زو وا کشم من زود زود 
  • یار تو چون دشمنی پیدا کند  ** گر حقد و رشک او بیرون زند 
  • تو از آن اعراض او افغان مکن  ** خویشتن را ابله و نادان مکن  1515
  • بلک شکر حق کن و نان بخش کن  ** که نگشتی در جوال او کهن 
  • از جوالش زود بیرون آمدی  ** تا بجویی یار صدق سرمدی 
  • نازنین یاری که بعد از مرگ تو  ** رشته‌ی یاری او گردد سه تو 
  • آن مگر سلطان بود شاه رفیع  ** یا بود مقبول سلطان و شفیع 
  • رستی از قلاب و سالوس و دغل  ** غر او دیدی عیان پیش از اجل  1520
  • این جفای خلق با تو در جهان  ** گر بدانی گنج زر آمد نهان 
  • خلق را با تو چنین بدخو کنند  ** تا ترا ناچار رو آن سو کنند 
  • این یقین دان که در آخر جمله‌شان  ** خصم گردند و عدو و سرکشان 
  • تو بمانی با فغان اندر لحد  ** لا تذرنی فرد خواهان از احد 
  • ای جفاات به ز عهد وافیان  ** هم ز داد تست شهد وافیان  1525
  • بشنو از عقل خود ای انباردار  ** گندم خود را به ارض الله سپار 
  • تا شود آمن ز دزد و از شپش  ** دیو را با دیوچه زوتر بکش 
  • کو همی ترساندت هم دم ز فقر  ** هم‌چو کبکش صید کن ای نره صقر 
  • باز سلطان عزیزی کامیار  ** ننگ باشد که کند کبکش شکار 
  • بس وصیت کرد و تخم وعظ کاشت  ** چون زمین‌شان شوره بد سودی نداشت  1530
  • گرچه ناصح را بود صد داعیه  ** پند را اذنی بباید واعیه 
  • تو به صد تلطیف پندش می‌دهی  ** او ز پندت می‌کند پهلو تهی 
  • یک کس نامستمع ز استیز و رد  ** صد کس گوینده را عاجز کند 
  • ز انبیا ناصح‌تر و خوش لهجه‌تر  ** کی بود کی گرفت دمشان در حجر