English    Türkçe    فارسی   

5
1688-1737

  • گر مرا باران کند خرمن دهم  ** ور مرا ناوک کند در تن جهم 
  • گر مرا ماری کند زهر افکنم  ** ور مرا یاری کند خدمت کنم 
  • من چو کلکم در میان اصبعین  ** نیستم در صف طاعت بین بین  1690
  • خاک را مشغول کرد او در سخن  ** یک کفی بربود از آن خاک کهن 
  • ساحرانه در ربود از خاکدان  ** خاک مشغول سخن چون بی‌خودان 
  • برد تا حق تربت بی‌رای را  ** تا به مکتب آن گریزان پای را 
  • گفت یزدان که به علم روشنم  ** که ترا جلاد این خلقان کنم 
  • گفت یا رب دشمنم گیرند خلق  ** چون فشارم خلق را در مرگ حلق  1695
  • تو روا داری خداوند سنی  ** که مرا مبغوض و دشمن‌رو کنی 
  • گفت اسبابی پدید آرم عیان  ** از تب و قولنج و سرسام و سنان 
  • که بگردانم نظرشان را ز تو  ** در مرضها و سببهای سه تو 
  • گفت یا رب بندگان هستند نیز  ** که سببها را بدرند ای عزیز 
  • چشمشان باشد گذاره از سبب  ** در گذشته از حجب از فضل رب  1700
  • سرمه‌ی توحید از کحال حال  ** یافته رسته ز علت و اعتلال 
  • ننگرند اندر تب و قولنج و سل  ** راه ندهند این سببها را به دل 
  • زانک هر یک زین مرضها را دواست  ** چون دوا نپذیرد آن فعل قضاست 
  • هر مرض دارد دوا می‌دان یقین  ** چون دوای رنج سرما پوستین 
  • چون خدا خواهد که مردی بفسرد  ** سردی از صد پوستین هم بگذرد  1705
  • در وجودش لرزه‌ای بنهد که آن  ** نه به جامه به شود نه از آشیان 
  • چون قضا آید طبیب ابله شود  ** وان دوا در نفع هم گمره شود 
  • کی شود محجوب ادراک بصیر  ** زین سببهای حجاب گول‌گیر 
  • اصل بیند دیده چون اکمل بود  ** فرع بیند چونک مرد احول بود 
  • جواب آمدن کی آنک نظر او بر اسباب و مرض و زخم تیغ نیاید بر کار تو عزرائیل هم نیاید کی تو هم سببی اگر چه مخفی‌تری از آن سببها و بود کی بر آن رنجور مخفی نباشد کی و هو اقرب الیه منکم و لکن لا تبصرون 
  • گفت یزدان آنک باشد اصل دان  ** پس ترا کی بیند او اندر میان  1710
  • گرچه خویش را عامه پنهان کرده‌ای  ** پیش روشن‌دیدگان هم پرده‌ای 
  • وانک ایشان را شکر باشد اجل  ** چون نظرشان مست باشد در دول 
  • تلخ نبود پیش ایشان مرگ تن  ** چون روند از چاه و زندان در چمن 
  • وا رهیدند از جهان پیچ‌پیچ  ** کس نگرید بر فوات هیچ هیچ 
  • برج زندان را شکست ارکانیی  ** هیچ ازو رنجد دل زندانیی  1715
  • کای دریغ این سنگ مرمر را شکست  ** تا روان و جان ما از حبس رست 
  • آن رخام خوب و آن سنگ شریف  ** برج زندان را بهی بود و الیف 
  • چون شکستش تا که زندانی برست  ** دست او در جرم این باید شکست 
  • هیچ زندانی نگوید این فشار  ** جز کسی کز حبس آرندش به دار 
  • تلخ کی باشد کسی را کش برند  ** از میان زهر ماران سوی قند  1720
  • جان مجرد گشته از غوغای تن  ** می‌پرد با پر دل بی‌پای تن 
  • هم‌چو زندانی چه که اندر شبان  ** خسپد و بیند به خواب او گلستان 
  • گوید ای یزدان مرا در تن مبر  ** تا درین گلشن کنم من کر و فر 
  • گویدش یزدان دعا شد مستجاب  ** وا مرو والله اعلم بالصواب 
  • این چنین خوابی ببین چون خوش بود  ** مرگ نادیده به جنت در رود  1725
  • هیچ او حسرت خورد بر انتباه  ** بر تن با سلسله در قعر چاه 
  • مومنی آخر در آ در صف رزم  ** که ترا بر آسمان بودست بزم 
  • بر امید راه بالا کن قیام  ** هم‌چو شمعی پیش محراب ای غلام 
  • اشک می‌بار و همی‌سوز از طلب  ** هم‌چو شمع سر بریده جمله شب 
  • لب فرو بند از طعام و از شراب  ** سوی خوان آسمانی کن شتاب  1730
  • دم به دم بر آسمان می‌دار امید  ** در هوای آسمان رقصان چو بید 
  • دم به دم از آسمان می‌آیدت  ** آب و آتش رزق می‌افزایدت 
  • گر ترا آنجا برد نبود عجب  ** منگر اندر عجز و بنگر در طلب 
  • کین طلب در تو گروگان خداست  ** زانک هر طالب به مطلوبی سزاست 
  • جهد کن تا این طلب افزون شود  ** تا دلت زین چاه تن بیرون شود  1735
  • خلق گوید مرد مسکین آن فلان  ** تو بگویی زنده‌ام ای غافلان 
  • گر تن من هم‌چو تن‌ها خفته است  ** هشت جنت در دلم بشکفته است