English    Türkçe    فارسی   

5
1839-1888

  • بودم اومیدی به محض لطف تو  ** از ورای راست باشی یا عتو 
  • بخشش محضی ز لطف بی‌عوض  ** بودم اومید ای کریم بی‌عوض  1840
  • رو سپس کردم بدان محض کرم  ** سوی فعل خویشتن می‌ننگرم 
  • سوی آن اومید کردم روی خویش  ** که وجودم داده‌ای از پیش بیش 
  • خلعت هستی بدادی رایگان  ** من همیشه معتمد بودم بر آن 
  • چون شمارد جرم خود را و خطا  ** محض بخشایش در آید در عطا 
  • کای ملایک باز آریدش به ما  ** که بدستش چشم دل سوی رجا  1845
  • لاابالی وار آزادش کنیم  ** وآن خطاها را همه خط بر زنیم 
  • لا ابالی مر کسی را شد مباح  ** کش زیان نبود ز غدر و از صلاح 
  • آتشی خوش بر فروزیم از کرم  ** تا نماند جرم و زلت بیش و کم 
  • آتشی کز شعله‌اش کمتر شرار  ** می‌بسوزد جرم و جبر و اختیار 
  • شعله در بنگاه انسانی زنیم  ** خار را گلزار روحانی کنیم  1850
  • ما فرستادیم از چرخ نهم  ** کیمیا یصلح لکم اعمالکم 
  • خود چه باشد پیش نور مستقر  ** کر و فر اختیار بوالبشر 
  • گوشت‌پاره آلت گویای او  ** پیه‌پاره منظر بینای او 
  • مسمع او آن دو پاره استخوان  ** مدرکش دو قطره خون یعنی جنان 
  • کرمکی و از قذر آکنده‌ای  ** طمطراقی در جهان افکنده‌ای  1855
  • از منی بودی منی را واگذار  ** ای ایاز آن پوستین را یاد دار 
  • قصه‌ی ایاز و حجره داشتن او جهت چارق و پوستین و گمان آمدن خواجه تاشانس را کی او را در آن حجره دفینه است به سبب محکمی در و گرانی قفل 
  • آن ایاز از زیرکی انگیخته  ** پوستین و چارقش آویخته 
  • می‌رود هر روز در حجره‌ی خلا  ** چارقت اینست منگر درعلا 
  • شاه را گفتند او را حجره‌ایست  ** اندر آنجا زر و سیم و خمره‌ایست 
  • راه می‌ندهد کسی را اندرو  ** بسته می‌دارد همیشه آن در او  1860
  • شاه فرمود ای عجب آن بنده را  ** چیست خود پنهان و پوشیده ز ما 
  • پس اشارت کرد میری را که رو  ** نیم‌شب بگشای و اندر حجره شو 
  • هر چه یابی مر ترا یغماش کن  ** سر او را بر ندیمان فاش کن 
  • با چنین اکرام و لطف بی‌عدد  ** از لیمی سیم و زر پنهان کند 
  • می‌نماید او وفا و عشق و جوش  ** وانگه او گندم‌نمای جوفروش  1865
  • هر که اندر عشق یابد زندگی  ** کفر باشد پیش او جز بندگی 
  • نیم‌شب آن میر با سی معتمد  ** در گشاد حجره‌ی او رای زد 
  • مشعله بر کرده چندین پهلوان  ** جانب حجره روانه شادمان 
  • که امر سلطانست بر حجره زنیم  ** هر یکی همیان زر در کش کنیم 
  • آن یکی می‌گفت هی چه جای زر  ** از عقیق و لعل گوی و از گهر  1870
  • خاص خاص مخزن سلطان ویست  ** بلک اکنون شاه را خود جان ویست 
  • چه محل دارد به پیش این عشیق  ** لعل و یاقوت و زمرد یا عقیق 
  • شاه را بر وی نبودی بد گمان  ** تسخری می‌کرد بهر امتحان 
  • پاک می‌دانستش از هر غش و غل  ** باز از وهمش همی‌لرزید دل 
  • که مبادا کین بود خسته شود  ** من نخواهم که برو خجلت رود  1875
  • این نکردست او و گر کرد او رواست  ** هر چه خواهد گو بکن محبوب ماست 
  • هر چه محبوبم کند من کرده‌ام  ** او منم من او چه گر در پرده‌ام 
  • باز گفتی دور از آن خو و خصال  ** این چنین تخلیط ژاژست و خیال 
  • از ایاز این خود محالست و بعید  ** کو یکی دریاست قعرش ناپدید 
  • هفت دریا اندرو یک قطره‌ای  ** جمله‌ی هستی ز موجش چکره‌ای  1880
  • جمله پاکیها از آن دریا برند  ** قطره‌هااش یک به یک میناگرند 
  • شاه شاهانست و بلک شاه‌ساز  ** وز برای چشم بد نامش ایاز 
  • چشمهای نیک هم بر وی به دست  ** از ره غیرت که حسنش بی‌حدست 
  • یک دهان خواهم به پهنای فلک  ** تا بگویم وصف آن رشک ملک 
  • ور دهان یابم چنین و صد چنین  ** تنگ آید در فغان این حنین  1885
  • این قدر گر هم نگویم ای سند  ** شیشه‌ی دل از ضعیفی بشکند 
  • شیشه‌ی دل را چو نازک دیده‌ام  ** بهر تسکین بس قبا بدریده‌ام 
  • من سر هر ماه سه روز ای صنم  ** بی‌گمان باید که دیوانه شوم