English    Türkçe    فارسی   

5
204-253

  • هین بیایید ای پلیدان سوی من  ** که گرفت از خوی یزدان خوی من 
  • در پذیرم جمله‌ی زشتیت را  ** چون ملک پاکی دهم عفریت را  205
  • چون شوم آلوده باز آنجا روم  ** سوی اصل اصل پاکیها رو 
  • دلق چرکین بر کنم آنجا ز سر  ** خلعت پاکم دهد بار دگر 
  • کار او اینست و کار من همین  ** عالم‌آرایست رب العالمین 
  • گر نبودی این پلیدیهای ما  ** کی بدی این بارنامه آب را 
  • کیسه‌های زر بدزدید از کسی  ** می‌رود هر سو که هین کو مفلسی  210
  • یا بریزد بر گیاه رسته‌ای  ** یا بشوید روی رو ناشسته‌ای 
  • یا بگیرد بر سر او حمال‌وار  ** کشتی بی‌دست و پا را در بحار 
  • صد هزاران دارو اندر وی نهان  ** زانک هر دارو بروید زو چنان 
  • جان هر دری دل هر دانه‌ای  ** می‌رود در جو چو داروخانه‌ای 
  • زو یتیمان زمین را پرورش  ** بستگان خشک را از وی روش  215
  • چون نماند مایه‌اش تیره شود  ** هم‌چو ما اندر زمین خیره شود 
  • استعانت آب از حق جل جلاله بعد از تیره شدن 
  • ناله از باطن برآرد کای خدا  ** آنچ دادی دادم و ماندم گدا 
  • ریختم سرمایه بر پاک و پلید  ** ای شه سرمایه‌ده هل من مزید 
  • ابر را گوید ببر جای خوشش  ** هم تو خورشیدا به بالا بر کشش 
  • راههای مختلف می‌راندش  ** تا رساند سوی بحر بی‌حدش  220
  • خود غرض زین آب جان اولیاست  ** کو غسول تیرگیهای شماست 
  • چون شود تیره ز غدر اهل فرش  ** باز گردد سوی پاکی بخش عرش 
  • باز آرد زان طرف دامن کشان  ** از طهارات محیط او درسشان 
  • ز اختلاط خلق یاید اعتدال ** آن اسفر جوید که ارحنا یا بلال
  • ای بلال خوش نوای خوش صهیل ** میذنه بر رو بزن طبل رحیل 225
  • جان سفر رفت و بددن اندر قیام ** وقت رجعت زین سبب گوید سلام
  • از تیمم وا رهاند جمله را ** وز تحری طالبان قبله را
  • این مثل چون واسطه‌ست اندر کلام  ** واسطه شرطست بهر فهم عام 
  • اندر آتش کی رود بی‌واسطه  ** جز سمندر کو رهید از رابطه 
  • واسطه‌ی حمام باید مر ترا  ** تا ز آتش خوش کنی تو طبع را  230
  • چون نتانی شد در آتش چون خلیل  ** گشت حمامت رسول آبت دلیل 
  • سیری از حقست لیک اهل طبع  ** کی رسد بی‌واسطه‌ی نان در شبع 
  • لطف از حقست لیکن اهل تن  ** درنیابد لطف بی‌پرده‌ی چمن 
  • چون نماند واسطه‌ی تن بی‌حجاب  ** هم‌چو موسی نور مه یابد ز جیب 
  • این هنرها آب را هم شاهدست  ** که اندرونش پر ز لطف ایزدست  235
  • گواهی فعل و قول بیرونی بر ضمیر و نور اندرونی 
  • فعل و قول آمد گواهان ضمیر  ** زین دو بر باطن تو استدلال گیر 
  • چون ندارد سیر سرت در درون  ** بنگر اندر بول رنجور از برون 
  • فعل و قول آن بول رنجوران بود  ** که طبیب جسم را برهان بود 
  • وآن طبیب روح در جانش رود  ** وز ره جان اندر ایمانش رود 
  • حاجتش ناید به فعل و قول خوب  ** احذروهم هم جواسیس القلوب  240
  • این گواه فعل و قول از وی بجو  ** کو به دریا نیست واصل هم‌چو جو 
  • در بیان آنک نور خود از اندرون شخص منور بی‌آنک فعلی و قولی بیان کند گواهی دهد بر نور وی در بیان آنک آن‌نور خود را از اندرون سر عارف ظاهر کند بر خلقان بی‌فعل عارف و بی‌قول عارف افزون از آنک به قول و فعل او ظاهر شود چنانک آفتاب بلند شود بانگ خروس و اعلام مذن و علامات دیگر حاجت نیاید 
  • لیک نور سالکی کز حد گذشت  ** نور او پر شد بیابانها و دشت 
  • شاهدی‌اش فارغ آمد از شهود  ** وز تکلفها و جانبازی و جود 
  • نور آن گوهر چو بیرون تافتست  ** زین تسلسها فراغت یافتست 
  • پس مجو از وی گواه فعل و گفت  ** که ازو هر دو جهان چون گل شکفت  245
  • این گواهی چیست اظهار نهان  ** خواه قول و خواه فعل و غیر آن 
  • که عرض اظهار سر جوهرست  ** وصف باقی وین عرض بر معبرست 
  • این نشان زر نماند بر محک  ** زر بماند نیک نام و بی ز شک 
  • این صلات و این جهاد و این صیام  ** هم نماند جان بماند نیک‌نام 
  • جان چنین افعال و اقوالی نمود  ** بر محک امر جوهر را بسود  250
  • که اعتقادم راستست اینک گواه  ** لیک هست اندر گواهان اشتباه 
  • تزکیه باید گواهان را بدان  ** تزکیش صدقی که موقوفی بدان 
  • حفظ لفظ اندر گواه قولیست  ** حفظ عهد اندر گواه فعلیست