English    Türkçe    فارسی   

5
2174-2223

  • هر دو عاشق را چنان شهوت ربود  ** که احتیاط و یاد در بستن نبود 
  • هر دو با هم در خزیدند از نشاط  ** جان به جان پیوست آن دم ز اختلاط  2175
  • یاد آمد در زمان زن را که من  ** چون فرستادم ورا سوی وطن 
  • پنبه در آتش نهادم من به خویش  ** اندر افکندم قج نر را به میش 
  • گل فرو شست از سر و بی‌جان دوید  ** در پی او رفت و چادر می‌کشید 
  • آن ز عشق جان دوید و این ز بیم  ** عشق کو و بیم کو فرقی عظیم 
  • سیر عارف هر دمی تا تخت شاه  ** سیر زاهد هر مهی یک روزه راه  2180
  • گرچه زاهد را بود روزی شگرف  ** کی بود یک روز او خمسین الف 
  • قدر هر روزی ز عمر مرد کار  ** باشد از سال جهان پنجه هزار 
  • عقلها زین سر بود بیرون در  ** زهره‌ی وهم ار بدرد گو بدر 
  • ترس مویی نیست اندر پیش عشق  ** جمله قربانند اندر کیش عشق 
  • عشق وصف ایزدست اما که خوف  ** وصف بنده‌ی مبتلای فرج و جوف  2185
  • چون یحبون بخواندی در نبی  ** با یحبوهم قرین در مطلبی 
  • پس محبت وصف حق دان عشق نیز  ** خوف نبود وصف یزدان ای عزیز 
  • وصف حق کو وصف مشتی خاک کو  ** وصف حادث کو وصف پاک کو 
  • شرح عشق ار من بگویم بر دوام  ** صد قیامت بگذرد و آن ناتمام 
  • زانک تاریخ قیامت را حدست  ** حد کجا آنجا که وصف ایزدست  2190
  • عشق را پانصد پرست و هر پری  ** از فراز عرش تا تحت‌الثری 
  • زاهد با ترس می‌تازد به پا  ** عاشقان پران‌تر از برق و هوا 
  • کی رسند این خایفان در گرد عشق  ** که آسمان را فرش سازد درد عشق 
  • جز مگر آید عنایتهای ضو  ** کز جهان و زین روش آزاد شو 
  • از قش خود وز دش خود باز ره  ** که سوی شه یافت آن شهباز ره  2195
  • این قش و دش هست جبر و اختیار  ** از ورای این دو آمد جذب یار 
  • چون رسید آن زن به خانه در گشاد  ** بانگ در در گوش ایشان در فتاد 
  • آن کنیزک جست آشفته ز ساز  ** مرد بر جست و در آمد در نماز 
  • زن کنیزک را پژولیده بدید  ** درهم و آشفته و دنگ و مرید 
  • شوی خود را دید قایم در نماز  ** در گمان افتاد زن زان اهتزاز  2200
  • شوی را برداشت دامن بی‌خطر  ** دید آلوده‌ی منی خصیه و ذکر 
  • از ذکر باقی نطفه می‌چکید  ** ران و زانو گشت آلوده و پلید 
  • بر سرش زد سیلی و گفت ای مهین  ** خصیه‌ی مرد نمازی باشد این 
  • لایق ذکر و نمازست این ذکر  ** وین چنین ران و زهار پر قذر 
  • نامه‌ی پر ظلم و فسق و کفر و کین  ** لایقست انصاف ده اندر یمین  2205
  • گر بپرسی گبر را کین آسمان  ** آفریده‌ی کیست وین خلق و جهان 
  • گوید او کین آفریده‌ی آن خداست  ** که آفرینش بر خدایی‌اش گواست 
  • کفر و فسق و استم بسیار او  ** هست لایق با چنین اقرار او 
  • هست لایق با چنین اقرار راست  ** آن فضیحتها و آن کردار کاست 
  • فعل او کرده دروغ آن قول را  ** تا شد او لایق عذاب هول را  2210
  • روز محشر هر نهان پیدا شود  ** هم ز خود هر مجرمی رسوا شود 
  • دست و پا بدهد گواهی با بیان  ** بر فساد او به پیش مستعان 
  • دست گوید من چنین دزدیده‌ام  ** لب بگوید من چنین پرسیده‌ام 
  • پای گوید من شدستم تا منی  ** فرج گوید من بکردستم زنی 
  • چشم گوید کرده‌ام غمزه‌ی حرام  ** گوش گوید چیده‌ام س الکلام  2215
  • پس دروغ آمد ز سر تا پای خویش  ** که دروغش کرد هم اعضای خویش 
  • آنچنان که در نماز با فروغ  ** از گواهی خصیه شد زرقش دروغ 
  • پس چنان کن فعل که آن خود بی‌زبان  ** باشد اشهد گفتن و عین بیان 
  • تا همه تن عضو عضوت ای پسر  ** گفته باشد اشهد اندر نفع و ضر 
  • رفتن بنده پی خواجه گواست  ** که منم محکوم و این مولای ماست  2220
  • گر سیه کردی تو نامه‌ی عمر خویش  ** توبه کن زانها که کردستی تو پیش 
  • عمر اگر بگذشت بیخش این دمست  ** آب توبه‌ش ده اگر او بی‌نمست 
  • بیخ عمرت را بده آب حیات  ** تا درخت عمر گردد با نبات