English    Türkçe    فارسی   

5
2323-2372

  • من بمردم یک ره و باز آمدم  ** من چشیدم تلخی مرگ و عدم 
  • توبه‌ای کردم حقیقت با خدا  ** نشکنم تا جان شدن از تن جدا 
  • بعد آن محنت کرا بار دگر  ** پا رود سوی خطر الا که خر  2325
  • حکایت در بیان آنک کسی توبه کند و پشیمان شود و باز آن پشیمانیها را فراموش کند و آزموده را باز آزماید در خسارت ابد افتد چون توبه‌ی او را ثباتی و قوتی و حلاوتی و قبولی مدد نرسد چون درخت بی‌بیخ هر روز زردتر و خشک‌تر نعوذ بالله 
  • گازری بود و مر او را یک خری  ** پشت ریش اشکم تهی و لاغری 
  • در میان سنگ لاخ بی‌گیاه  ** روز تا شب بی‌نوا و بی‌پناه 
  • بهر خوردن جز که آب آنجا نبود  ** روز و شب بد خر در آن کور و کبود 
  • آن حوالی نیستان و بیشه بود  ** شیر بود آنجا که صیدش پیشه بود 
  • شیر را با پیل نر جنگ اوفتاد  ** خسته شد آن شیر و ماند از اصطیاد  2330
  • مدتی وا ماند زان ضعف از شکار  ** بی‌نوا ماندند دد از چاشت‌خوار 
  • زانک باقی‌خوار شیر ایشان بدند  ** شیر چون رنجور شد تنگ آمدند 
  • شیر یک روباه را فرمود رو  ** مر خری را بهر من صیاد شو 
  • گر خری یابی به گرد مرغزار  ** رو فسونش خوان فریبانش بیار 
  • چون بیابم قوتی از گوشت خر  ** پس بگیرم بعد از آن صیدی دگر  2335
  • اندکی من می‌خورم باقی شما  ** من سبب باشم شما را در نوا 
  • یا خری یا گاو بهر من بجوی  ** زان فسونهایی که می‌دانی بگوی 
  • از فسون و از سخنهای خوشش  ** از سرش بیرون کن و اینجا کشش 
  • تشبیه کردن قطب کی عارف واصلست در اجری دادن خلق از قوت مغفرت و رحمت بر مراتبی کی حقش الهام دهد و تمثیل بشیر که دد اجری خوار و باقی خوار ویند بر مراتب قرب ایشان بشیر نه قرب مکانی بلک قرب صفتی و تفاصیل این بسیارست والله الهادی 
  • قطب شیر و صید کردن کار او  ** باقیان این خلق باقی‌خوار او 
  • تا توانی در رضای قطب کوش  ** تا قوی گردد کند صید وحوش  2340
  • چو برنجد بی‌نوا مانند خلق  ** کز کف عقلست جمله رزق حلق 
  • زانک وجد حلق باقی خورد اوست  ** این نگه دار ار دل تو صیدجوست 
  • او چو عقل و خلق چون اعضا و تن  ** بسته‌ی عقلست تدبیر بدن 
  • ضعف قطب از تن بود از روح نی  ** ضعف در کشتی بود در نوح نی 
  • قطب آن باشد که گرد خود تند  ** گردش افلاک گرد او بود  2345
  • یاریی ده در مرمه‌ی کشتی‌اش  ** گر غلام خاص و بنده گشتی‌اش 
  • یاریت در تو فزاید نه اندرو  ** گفت حق ان تنصروا الله تنصروا 
  • هم‌چو روبه صید گیر و کن فداش  ** تا عوض گیری هزاران صید بیش 
  • روبهانه باشد آن صید مرید  ** مرده گیرد صید کفتار مرید 
  • مرده پیش او کشی زنده شود  ** چرک در پالیز روینده شود  2350
  • گفت روبه شیر را خدمت کنم  ** حیله‌ها سازم ز عقلش بر کنم 
  • حیله و افسونگری کار منست  ** کار من دستان و از ره بردنست 
  • از سر که جانب جو می‌شتافت  ** آن خر مسکین لاغر را بیافت 
  • پس سلام گرم کرد و پیش رفت  ** پیش آن ساده دل درویش رفت 
  • گفت چونی اندرین صحرای خشک  ** در میان سنگ لاخ و جای خشک  2355
  • گفت خر گر در غمم گر در ارم  ** قسمتم حق کرد من زان شاکرم 
  • شکر گویم دوست را در خیر و شر  ** زانک هست اندر قضا از بد بتر 
  • چونک قسام اوست کفر آمد گله  ** صبر باید صبر مفتاح الصله 
  • غیر حق جمله عدواند اوست دوست  ** با عدو از دوست شکوت کی نکوست 
  • تا دهد دوغم نخواهم انگبین  ** زانک هر نعمت غمی دارد قرین  2360
  • حکایت دیدن خر هیزم‌فروش با نوایی اسپان تازی را بر آخر خاص و تمنا بردن آن دولت را در موعظه‌ی آنک تمنا نباید بردن الا مغفرت و عنایت و هدایت کی اگر در صد لون رنجی چون لذت مغفرت بود همه شیرین شود باقی هر دولتی کی آن را ناآزموده تمنی می‌بری با آن رنجی قرینست کی آن را نمی‌بینی چنانک از هر دامی دانه پیدا بود و فخ پنهان تو درین یک دام مانده‌ای تمنی می‌بری کی کاشکی با آن دانه‌ها رفتمی پنداری کی آن دانه‌ها بی‌دامست 
  • بود سقایی مرورا یک خری  ** گشته از محنت دو تا چون چنبری 
  • پشتش از بار گران صد جای ریش  ** عاشق و جویان روز مرگ خویش 
  • جو کجا از کاه خشک او سیر نی  ** در عقب زخمی و سیخی آهنی 
  • میر آخر دید او را رحم کرد  ** که آشنای صاحب خر بود مرد 
  • پس سلامش کرد و پرسیدش ز حال  ** کز چه این خر گشت دوتا هم‌چو دال  2365
  • گفت از درویشی و تقصیر من  ** که نمی‌یابد خود این بسته‌دهن 
  • گفت بسپارش به من تو روز چند  ** تا شود در آخر شه زورمند 
  • خر بدو بسپرد و آن رحمت‌پرست  ** در میان آخر سلطانش بست 
  • خر ز هر سو مرکب تازی بدید  ** با نوا و فربه و خوب و جدید 
  • زیر پاشان روفته آبی زده  ** که به وقت وجو به هنگام آمده  2370
  • خارش و مالش مر اسپان را بدید  ** پوز بالا کرد کای رب مجید 
  • نه که مخلوق توم گیرم خرم  ** از چه زار و پشت ریش و لاغرم