English    Türkçe    فارسی   

5
2687-2736

  • از فرح خلقی به استقبال رفت  ** او در آمد از ره دزدیده تفت 
  • جمله اعیان و مهان بر خاستند  ** قصرها از بهر او آراستند 
  • گفت من از خودنمایی نامدم  ** جز به خواری و گدایی نامدم 
  • نیستم در عزم قال و قیل من  ** در به در گردم به کف زنبیل من  2690
  • بنده فرمانم که امرست از خدا  ** که گدا باشم گدا باشم گدا 
  • در گدایی لفظ نادر ناورم  ** جز طریق خس گدایان نسپرم 
  • تا شوم غرقه‌ی مذلت من تمام  ** تا سقطها بشنوم از خاص و عام 
  • امر حق جانست و من آن را تبع  ** او طمع فرمود ذل من طمع 
  • چون طمع خواهد ز من سلطان دین  ** خاک بر فرق قناعت بعد ازین  2695
  • او مذلت خواست کی عزت تنم  ** او گدایی خواست کی میری کنم 
  • بعد ازین کد و مذلت جان من  ** بیست عباس‌اند در انبان من 
  • شیخ بر می‌گشت زنبیلی به دست  ** شیء لله خواجه توفیقیت هست 
  • برتر از کرسی و عرش اسرار او  ** شیء لله شیء لله کار او 
  • انبیا هر یک همین فن می‌زنند  ** خلق مفلس کدیه ایشان می‌کنند  2700
  • اقرضوا الله اقرضوا الله می‌زنند  ** بازگون بر انصروا الله می‌تنند 
  • در به در این شیخ می‌آرد نیاز  ** بر فلک صد در برای شیخ باز 
  • که آن گدایی که آن به جد می‌کرد او  ** بهر یزدان بود نه از بهر گلو 
  • ور بکردی نیز از بهر گلو  ** آن گلو از نور حق دارد غلو 
  • در حق او خورد نان و شهد و شیر  ** به ز چله وز سه روزه‌ی صد فقیر  2705
  • نور می‌نوشد مگو نان می‌خورد  ** لاله می‌کارد به صورت می‌چرد 
  • چون شراری کو خورد روغن ز شمع  ** نور افزاید ز خوردش بهر جمع 
  • نان‌خوری را گفت حق لاتسرفوا  ** نور خوردن را نگفتست اکتفوا 
  • آن گلوی ابتلا بد وین گلو  ** فارغ از اسراف و آمن از غلو 
  • امر و فرمان بود نه حرص و طمع  ** آن چنان جان حرص را نبود تبع  2710
  • گر بگوید کیمیا مس را بده  ** تو به من خود را طمع نبود فره 
  • گنجهای خاک تا هفتم طبق  ** عرضه کرده بود پیش شیخ حق 
  • شیخ گفتا خالقا من عاشقم  ** گر بجویم غیر تو من فاسقم 
  • هشت جنت گر در آرم در نظر  ** ور کنم خدمت من از خوف سقر 
  • مومنی باشم سلامت‌جوی من  ** زانک این هر دو بود حظ بدن  2715
  • عاشقی کز عشق یزدان خورد قوت  ** صد بدن پیشش نیرزد تره‌توت 
  • وین بدن که دارد آن شیخ فطن  ** چیز دگر گشت کم خوانش بدن 
  • عاشق عشق خدا وانگاه مزد  ** جبرئیل متمن وانگاه دزد 
  • عاشق آن لیلی کور و کبود  ** ملک عالم پیش او یک تره بود 
  • پیش او یکسان شده بد خاک و زر  ** زر چه باشد که نبد جان را خطر  2720
  • شیر و گرگ و دد ازو واقف شده  ** هم‌چو خویشان گرد او گرد آمده 
  • کین شدست از خوی حیوان پاک پاک  ** پر ز عشق و لحم و شحمش زهرناک 
  • زهر دد باشد شکرریز خرد  ** زانک نیک نیک باشد ضد بد 
  • لحم عاشق را نیارد خورد دد  ** عشق معروفست پیش نیک و بد 
  • ور خورد خود فی‌المثل دام و ددش  ** گوشت عاشق زهر گردد بکشدش  2725
  • هر چه جز عشقست شد ماکول عشق  ** دو جهان یک دانه پیش نول عشق 
  • دانه‌ای مر مرغ را هرگز خورد  ** کاهدان مر اسپ را هرگز چرد 
  • بندگی کن تا شوی عاشق لعل  ** بندگی کسبیست آید در عمل 
  • بنده آزادی طمع دارد ز جد  ** عاشق آزادی نخواهد تا ابد 
  • بنده دایم خلعت و ادرارجوست  ** خلعت عاشق همه دیدار دوست  2730
  • در نگنجد عشق در گفت و شنید  ** عشق دریاییست قعرش ناپدید 
  • قطره‌های بحر را نتوان شمرد  ** هفت دریا پیش آن بحرست خرد 
  • این سخن پایان ندارد ای فلان  ** باز رو در قصه‌ی شیخ زمان 
  • در معنی لولاک لما خلقت الافلاک 
  • شد چنین شیخی گدای کو به کو  ** عشق آمد لاابالی اتقوا 
  • عشق جوشد بحر را مانند دیگ  ** عشق ساید کوه را مانند ریگ  2735
  • عشق‌بشکافد فلک را صد شکاف  ** عشق لرزاند زمین را از گزاف