English    Türkçe    فارسی   

5
2819-2868

  • زان رسولی کش حقایق داد دست  ** کاد فقر ان یکن کفر آمدست 
  • گشته بود آن خر مجاعت را اسیر  ** گفت اگر مکرست یک ره مرده گیر  2820
  • زین عذاب جوع باری وا رهم  ** گر حیات اینست من مرده بهم 
  • گر خر اول توبه و سوگند خورد  ** عاقبت هم از خری خبطی بکرد 
  • حرص کور و احمق و نادان کند  ** مرگ را بر احمقان آسان کند 
  • نیست آسان مرگ بر جان خران  ** که ندارند آب جان جاودان 
  • چون ندارد جان جاوید او شقیست  ** جرات او بر اجل از احمقیست  2825
  • جهد کن تا جان مخلد گردد  ** تا به روز مرگ برگی باشدت 
  • اعتمادش نیز بر رازق نبود  ** که بر افشاند برو از غیب جود 
  • تاکنونش فضل بی‌روزی نداشت  ** گرچه گه‌گه بر تنش جوعی گماشت 
  • گر نباشد جوع صد رنج دگر  ** از پی هیضه بر آرد از تو سر 
  • رنج جوع اولی بود خود زان علل  ** هم به لطف و هم به خفت هم عمل  2830
  • رنج جوع از رنجها پاکیزه‌تر  ** خاصه در جوعست صد نفع و هنر 
  • در بیان فضیلت احتما و جوع 
  • جوع خود سلطان داروهاست هین  ** جوع در جان نه چنین خوارش مبین 
  • جمله ناخوش از مجاعت خوش شدست  ** جمله خوشها بی‌مجاعتها ردست 
  • مثل 
  • آن یکی می‌خورد نان فخفره  ** گفت سایل چون بدین استت شره 
  • گفت جوع از صبر چون دوتا شود  ** نان جو در پیش من حلوا شود  2835
  • پس توانم که همه حلوا خورم  ** چون کنم صبری صبورم لاجرم 
  • خود نباشد جوع هر کس را زبون  ** کین علف‌زاریست ز اندازه برون 
  • جوع مر خاصان حق را داده‌اند  ** تا شوند از جوع شیر زورمند 
  • جوع هر جلف گدا را کی دهند  ** چون علف کم نیست پیش او نهند 
  • که بخور که هم بدین ارزانیی  ** تو نه‌ای مرغاب مرغ نانیی  2840
  • حکایت مریدی کی شیخ از حرص و ضمیر او واقف شد او را نصیحت کرد به زبان و در ضمن نصیحت قوت توکل بخشیدش به امر حق 
  • شیخ می‌شد با مریدی بی‌درنگ  ** سوی شهری نان بدانجا بود تنگ 
  • ترس جوع و قحط در فکر مرید  ** هر دمی می‌گشت از غفلت پدید 
  • شیخ آگه بود و واقف از ضمیر  ** گفت او را چند باشی در زحیر 
  • از برای غصه‌ی نان سوختی  ** دیده‌ی صبر و توکل دوختی 
  • تو نه‌ای زان نازنینان عزیز  ** که ترا دارند بی‌جوز و مویز  2845
  • جوع رزق جان خاصان خداست  ** کی زبون هم‌چو تو گیج گداست 
  • باش فارغ تو از آنها نیستی  ** که درین مطبخ تو بی‌نان بیستی 
  • کاسه بر کاسه‌ست و نان بر نان مدام  ** از برای این شکم‌خواران عام 
  • چون بمیرد می‌رود نان پیش پیش  ** کای ز بیم بی‌نوایی کشته خویش 
  • تو برفتی ماند نان برخیز گیر  ** ای بکشته خویش را اندر زحیر  2850
  • هین توکل کن ملرزان پا و دست  ** رزق تو بر تو ز تو عاشق‌ترست 
  • عاشقست و می‌زند او مول‌مول  ** که ز بی‌صبریت داند ای فضول 
  • گر ترا صبری بدی رزق آمدی  ** خویشتن چون عاشقان بر تو زدی 
  • این تب لرزه ز خوف جوع چیست  ** در توکل سیر می‌تانند زیست 
  • حکایت آن گاو کی تنها در جزیره ایست بزرگ حق تعالی آن جزیره‌ی بزرگ را پر کند از نبات و ریاحین کی علف گاو باشد تا به شب آن گاو همه را بخورد و فربه شود چون کوه پاره‌ای چون شب شود خوابش نبرد از غصه و خوف کی همه صحرا را چریدم فردا چه خورم تا ازین غصه لاغر شود هم‌چون خلال روز برخیزد همه صحرا را سبزتر و انبوه‌تر بیند از دی باز بخورد و فربه شود باز شبش همان غم بگیرد سالهاست کی او هم‌چنین می‌بیند و اعتماد نمی‌کند 
  • یک جزیره‌ی سبز هست اندر جهان  ** اندرو گاویست تنها خوش‌دهان  2855
  • جمله صحرا را چرد او تا به شب  ** تا شود زفت و عظیم و منتجب 
  • شب ز اندیشه که فردا چه خورم  ** گردد او چون تار مو لاغر ز غم 
  • چون برآید صبح گردد سبز دشت  ** تا میان رسته قصیل سبز و کشت 
  • اندر افتد گاو با جوع البقر  ** تا به شب آن را چرد او سر به سر 
  • باز زفت و فربه و لمتر شود  ** آن تنش از پیه و قوت پر شود  2860
  • باز شب اندر تب افتد از فزع  ** تا شود لاغر ز خوف منتجع 
  • که چه خواهم خورد فردا وقت خور  ** سالها اینست کار آن بقر 
  • هیچ نندیشد که چندین سال من  ** می‌خورم زین سبزه‌زار و زین چمن 
  • هیچ روزی کم نیامد روزیم  ** چیست این ترس و غم و دلسوزیم 
  • باز چون شب می‌شود آن گاو زفت  ** می‌شود لاغر که آوه رزق رفت  2865
  • نفس آن گاوست و آن دشت این جهان  ** کو همی لاغر شود از خوف نان 
  • که چه خواهم خورد مستقبل عجب  ** لوت فردا از کجا سازم طلب 
  • سالها خوردی و کم نامد ز خور  ** ترک مستقبل کن و ماضی نگر