English    Türkçe    فارسی   

5
3017-3066

  • این همی گوید جهان خود نیست هیچ  ** هسته سوفسطایی اندر پیچ پیچ 
  • جمله‌ی عالم مقر در اختیار  ** امر و نهی این میار و آن بیار 
  • او همی گوید که امر و نهی لاست  ** اختیاری نیست این جمله خطاست 
  • حس را حیوان مقرست ای رفیق  ** لیک ادراک دلیل آمد دقیق  3020
  • زانک محسوسست ما را اختیار  ** خوب می‌آید برو تکلیف کار 
  • درک وجدانی چون اختیار و اضطرار و خشم و اصطبار و سیری و ناهار به جای حس است کی زرد از سرخ بداند و فرق کند و خرد از بزرگ و طلخ از شیرین و مشک از سرگین و درشت از نرم به حس مس و گرم از سرد و سوزان از شیر گرم و تر از خشک و مس دیوار از مس درخت پس منکر وجدانی منکر حس باشد و زیاده که وجدانی از حس ظاهرترست زیرا حس را توان بستن و منع کردن از احساس و بستن راه و مدخل وجدانیات را ممکن نیست و العاقل تکفیه الاشارة 
  • درک وجدانی به جای حس بود  ** هر دو در یک جدول ای عم می‌رود 
  • نغز می‌آید برو کن یا مکن  ** امر و نهی و ماجراها و سخن 
  • این که فردا این کنم یا آن کنم  ** این دلیل اختیارست ای صنم 
  • وان پشیمانی که خوردی زان بدی  ** ز اختیار خویش گشتی مهتدی  3025
  • جمله قران امر و نهیست و وعید  ** امر کردن سنگ مرمر را کی دید 
  • هیچ دانا هیچ عاقل این کند  ** با کلوخ و سنگ خشم و کین کند 
  • که بگفتم کین چنین کن یا چنان  ** چون نکردید ای موات و عاجزان 
  • عقل کی حکمی کند بر چوب و سنگ  ** عقل کی چنگی زند بر نقش چنگ 
  • کای غلام بسته دست اشکسته‌پا  ** نیزه برگیر و بیا سوی وغا  3030
  • خالقی که اختر و گردون کند  ** امر و نهی جاهلانه چون کند 
  • احتمال عجز از حق راندی  ** جاهل و گیج و سفیهش خواندی 
  • عجز نبود از قدر ور گر بود  ** جاهلی از عاجزی بدتر بود 
  • ترک می‌گوید قنق را از کرم  ** بی‌سگ و بی‌دلق آ سوی درم 
  • وز فلان سوی اندر آ هین با ادب  ** تا سگم بندد ز تو دندان و لب  3035
  • تو به عکس آن کنی بر در روی  ** لاجرم از زخم سگ خسته شوی 
  • آن‌چنان رو که غلامان رفته‌اند  ** تا سگش گردد حلیم و مهرمند 
  • تو سگی با خود بری یا روبهی  ** سگ بشورد از بن هر خرگهی 
  • غیر حق را گر نباشد اختیار  ** خشم چون می‌آیدت بر جرم‌دار 
  • چون همی‌خایی تو دندان بر عدو  ** چون همی بینی گناه و جرم ازو  3040
  • گر ز سقف خانه چوبی بشکند  ** بر تو افتد سخت مجروحت کند 
  • هیچ خشمی آیدت بر چوب سقف  ** هیچ اندر کین او باشی تو وقف 
  • که چرا بر من زد و دستم شکست  ** او عدو و خصم جان من بدست 
  • کودکان خرد را چون می‌زنی  ** چون بزرگان را منزه می‌کنی 
  • آنک دزدد مال تو گویی بگیر  ** دست و پایش را ببر سازش اسیر  3045
  • وآنک قصد عورت تو می‌کند  ** صد هزاران خشم از تو می‌دمد 
  • گر بیاید سیل و رخت تو برد  ** هیچ با سیل آورد کینی خرد 
  • ور بیامد باد و دستارت ربود  ** کی ترا با باد دل خشمی نمود 
  • خشم در تو شد بیان اختیار  ** تا نگویی جبریانه اعتذار 
  • گر شتربان اشتری را می‌زند  ** آن شتر قصد زننده می‌کند  3050
  • خشم اشتر نیست با آن چوب او  ** پس ز مختاری شتر بردست بو 
  • هم‌چنین سگ گر برو سنگی زنی  ** بر تو آرد حمله گردد منثنی 
  • سنگ را گر گیرد از خشم توست  ** که تو دوری و ندارد بر تو دست 
  • عقل حیوانی چو دانست اختیار  ** این مگو ای عقل انسان شرم دار 
  • روشنست این لیکن از طمع سحور  ** آن خورنده چشم می‌بندد ز نور  3055
  • چونک کلی میل او نان خوردنیست  ** رو به تاریکی نهد که روز نیست 
  • حرص چون خورشید را پنهان کند  ** چه عجب گر پشت بر برهان کند 
  • حکایت هم در بیان تقریر اختیار خلق و بیان آنک تقدیر و قضا سلب کننده‌ی اختیار نیست 
  • گفت دزدی شحنه را کای پادشاه  ** آنچ کردم بود آن حکم اله 
  • گفت شحنه آنچ من هم می‌کنم  ** حکم حقست ای دو چشم روشنم 
  • از دکانی گر کسی تربی برد  ** کین ز حکم ایزدست ای با خرد  3060
  • بر سرش کوبی دو سه مشت ای کره  ** حکم حقست این که اینجا باز نه 
  • در یکی تره چو این عذر ای فضول  ** می‌نیاید پیش بقالی قبول 
  • چون بدین عذر اعتمادی می‌کنی  ** بر حوالی اژدهایی می‌تنی 
  • از چنین عذر ای سلیم نانبیل  ** خون و مال و زن همه کردی سبیل 
  • هر کسی پس سبلت تو بر کند  ** عذر آرد خویش را مضطر کند  3065
  • حکم حق گر عذر می‌شاید ترا  ** پس بیاموز و بده فتوی مرا