English    Türkçe    فارسی   

5
3127-3176

  • این برای گرم کردن آمدست  ** تا بگیرد ناامیدان را دو دست 
  • معنی قرآن ز قرآن پرس و بس  ** وز کسی که آتش زدست اندر هوس 
  • پیش قرآن گشت قربانی و پست  ** تا که عین روح او قرآن شدست 
  • روغنی کو شد فدای گل به کل  ** خواه روغن بوی کن خواهی تو گل  3130
  • و هم‌چنین قد جف القلم یعنی جف القلم و کتب لا یستوی الطاعة والمعصیة لا یستوی الامانة و السرقة جف القلم ان لا یستوی الشکر و الکفران جف القلم ان الله لا یضیع اجر المحسنین 
  • هم‌چنین تاویل قد جف القلم  ** بهر تحریضست بر شغل اهم 
  • پس قلم بنوشت که هر کار را  ** لایق آن هست تاثیر و جزا 
  • کژ روی جف القلم کژ آیدت  ** راستی آری سعادت زایدت 
  • ظلم آری مدبری جف القلم  ** عدل آری بر خوری جف القلم 
  • چون بدزدد دست شد جف القلم  ** خورد باده مست شد جف القلم  3135
  • تو روا داری روا باشد که حق  ** هم‌چو معزول آید از حکم سبق 
  • که ز دست من برون رفتست کار  ** پیش من چندین میا چندین مزار 
  • بلک معنی آن بود جف القلم  ** نیست یکسان پیش من عدل و ستم 
  • فرق بنهادم میان خیر و شر  ** فرق بنهادم ز بد هم از بتر 
  • ذره‌ای گر در تو افزونی ادب  ** باشد از یارت بداند فضل رب  3140
  • قدر آن ذره ترا افزون دهد  ** ذره چون کوهی قدم بیرون نهد 
  • پادشاهی که به پیش تخت او  ** فرق نبود از امین و ظلم‌جو 
  • آنک می‌لرزد ز بیم رد او  ** وانک طعنه می‌زند در جد او 
  • فرق نبود هر دو یک باشد برش  ** شاه نبود خاک تیره بر سرش 
  • ذره‌ای گر جهد تو افزون بود  ** در ترازوی خدا موزون بود  3145
  • پیش این شاهان هماره جان کنی  ** بی‌خبر ایشان ز غدر و روشنی 
  • گفت غمازی که بد گوید ترا  ** ضایع آرد خدمتت را سالها 
  • پیش شاهی که سمیعست و بصیر  ** گفت غمازان نباشد جای‌گیر 
  • جمله غمازان ازو آیس شوند  ** سوی ما آیند و افزایند پند 
  • بس جفا گویند شه را پیش ما  ** که برو جف القلم کم کن وفا  3150
  • معنی جف القلم کی آن بود  ** که جفاها با وفا یکسان بود 
  • بل جفا را هم جفا جف القلم  ** وآن وفا را هم وفا جف القلم 
  • عفو باشد لیک کو فر امید  ** که بود بنده ز تقوی روسپید 
  • دزد را گر عفو باشد جان برد  ** کی وزیر و خازن مخزن شود 
  • ای امین الدین ربانی بیا  ** کز امانت رست هر تاج و لوا  3155
  • پور سلطان گر برو خاین شود  ** آن سرش از تن بدان باین شود 
  • وز غلامی هندوی آرد وفا  ** دولت او را می‌زند طال بقا 
  • چه غلام ار بر دری سگ باوفاست  ** در دل سالار او را صد رضاست 
  • زین چو سگ را بوسه بر پوزش دهد  ** گر بود شیری چه پیروزش کند 
  • جز مگر دزدی که خدمتها کند  ** صدق او بیخ جفا را بر کند  3160
  • چون فضیل ره‌زنی کو راست باخت  ** زانک ده مرده به سوی توبه تاخت 
  • وآنچنان که ساحران فرعون را  ** رو سیه کردند از صبر و وفا 
  • دست و پا دادند در جرم قود  ** آن به صد ساله عبادت کی شود 
  • تو که پنجه سال خدمت کرده‌ای  ** کی چنین صدقی به دست آورده‌ای 
  • حکایت آن درویش کی در هری غلامان آراسته‌ی عمید خراسان را دید و بر اسبان تازی و قباهای زربفت و کلاهای مغرق و غیر آن پرسید کی اینها کدام امیرانند و چه شاهانند گفت او را کی اینها امیران نیستند اینها غلامان عمید خراسانند روی به آسمان کرد کی ای خدا غلام پروردن از عمید بیاموز آنجا مستوفی را عمید گویند 
  • آن یکی گستاخ رو اندر هری  ** چون بدیدی او غلام مهتری  3165
  • جامه‌ی اطلس کمر زرین روان  ** روی کردی سوی قبله‌ی آسمان 
  • کای خدا زین خواجه‌ی صاحب منن  ** چون نیاموزی تو بنده داشتن 
  • بنده پروردن بیاموز ای خدا  ** زین رئیس و اختیار شاه ما 
  • بود محتاج و برهنه و بی‌نوا  ** در زمستان لرز لرزان از هوا 
  • انبساطی کرد آن از خود بری  ** جراتی بنمود او از لمتری  3170
  • اعتمادش بر هزاران موهبت  ** که ندیم حق شد اهل معرفت 
  • گر ندیم شاه گستاخی کند  ** تو مکن آنک نداری آن سند 
  • حق میان داد و میان به از کمر  ** گر کسی تاجی دهد او داد سر 
  • تا یکی روزی که شاه آن خواجه را  ** متهم کرد و ببستش دست و پا 
  • آن غلامان را شکنجه می‌نمود  ** که دفینه‌ی خواجه بنمایید زود  3175
  • سر او با من بگویید ای خسان  ** ورنه برم از شما حلق و لسان