English    Türkçe    فارسی   

5
3250-3299

  • حیرت آن مرغست خاموشت کند  ** بر نهد سردیگ و پر جوشت کند  3250
  • پرسیدن پادشاه قاصدا ایاز را کی چندین غم و شادی با چارق و پوستین کی جمادست می‌گویی تا ایاز را در سخن آورد 
  • ای ایاز این مهرها بر چارقی  ** چیست آخر هم‌چو بر بت عاشقی 
  • هم‌چو مجنون از رخ لیلی خویش  ** کرده‌ای تو چارقی را دین و کیش 
  • با دو کهنه مهر جان آمیخته ** هر دو را در حجره‌ای آویخته
  • چند گویی با دو کهنه نو سخن  ** در جمادی می‌دمی سر کهن 
  • چون عرب با ربع و اطلال ای ایاز  ** می‌کشی از عشق گفت خود دراز  3255
  • چارقت ربع کدامین آصفست  ** پوستین گویی که کرته‌ی یوسفست 
  • هم‌چو ترسا که شمارد با کشش  ** جرم یکساله زنا و غل و غش 
  • تا بیامرزد کشش زو آن گناه  ** عفو او را عفو داند از اله 
  • نیست آگه آن کشش از جرم و داد  ** لیک بس جادوست عشق و اعتقاد 
  • دوستی و وهم صد یوسف تند  ** اسحر از هاروت و ماروتست خود  3260
  • صورتی پیدا کند بر یاد او  ** جذب صورت آردت در گفت و گو 
  • رازگویی پیش صورت صد هزار  ** آن چنان که یار گوید پیش یار 
  • نه بدانجا صورتی نه هیکلی  ** زاده از وی صد الست و صد بلی 
  • آن چنان که مادری دل‌برده‌ای  ** پیش گور بچه‌ی نومرده‌ای 
  • رازها گوید به جد و اجتهاد  ** می‌نماید زنده او را آن جماد  3265
  • حی و قایم داند او آن خاک را  ** چشم و گوشی داند او خاشاک را 
  • پیش او هر ذره‌ی آن خاک گور  ** گوش دارد هوش دارد وقت شور 
  • مستمع داند به جد آن خاک را  ** خوش نگر این عشق ساحرناک را 
  • آنچنان بر خاک گور تازه او  ** دم‌بدم خوش می‌نهد با اشک رو 
  • که بوقت زندگی هرگز چنان  ** روی ننهادست بر پور چو جان  3270
  • از عزا چون چند روزی بگذرد  ** آتش آن عشق او ساکن شود 
  • عشق بر مرده نباشد پایدار  ** عشق را بر حی جان‌افزای دار 
  • بعد از آن زان گور خود خواب آیدش  ** از جمادی هم جمادی زایدش 
  • زانک عشق افسون خود بربود و رفت  ** ماند خاکستر چو آتش رفت تفت 
  • آنچ بیند آن جوان در آینه  ** پیر اندر خشت می‌بیند همه  3275
  • پیر عشق تست نه ریش سپید  ** دستگیر صد هزاران ناامید 
  • عشق صورتها بسازد در فراق  ** نامصور سر کند وقت تلاق 
  • که منم آن اصل اصل هوش و مست  ** بر صور آن حسن عکس ما بدست 
  • پرده‌ها را این زمان برداشتم  ** حسن را بی‌واسطه بفراشتم 
  • زانک بس با عکس من در بافتی  ** قوت تجرید ذاتم یافتی  3280
  • چون ازین سو جذبه‌ی من شد روان  ** او کشش را می‌نبیند در میان 
  • مغفرت می‌خواهد از جرم و خطا  ** از پس آن پرده از لطف خدا 
  • چون ز سنگی چشمه‌ای جاری شود  ** سنگ اندر چشمه متواری شود 
  • کس نخواهد بعد از آن او را حجر  ** زانک جاری شد از آن سنگ آن گهر 
  • کاسه‌ها دان این صور را واندرو  ** آنچ حق ریزد بدان گیرد علو  3285
  • گفتن خویشاوندان مجنون را کی حسن لیلی باندازه‌ایست چندان نیست ازو نغزتر در شهر ما بسیارست یکی و دو و ده بر تو عرضه کنیم اختیار کن ما را و خود را وا رهان و جواب گفتن مجنون ایشان را 
  • ابلهان گفتند مجنون را ز جهل  ** حسن لیلی نیست چندان هست سهل 
  • بهتر از وی صد هزاران دلربا  ** هست هم‌چون ماه اندر شهر ما 
  • گفت صورت کوزه است و حسن می  ** می خدایم می‌دهد از نقش وی 
  • مر شما را سرکه داد از کوزه‌اش  ** تا نباشد عشق اوتان گوش کش 
  • از یکی کوزه دهد زهر و عسل  ** هر یکی را دست حق عز و جل  3290
  • کوزه می‌بینی ولیکن آب شراب  ** روی ننماید به چشم ناصواب 
  • قاصرات الطرف باشد ذوق جان  ** جز به خصم خود بنماید نشان 
  • قاصرات الطرف آمد آن مدام  ** وین حجاب ظرفها هم‌چون خیام 
  • هست دریا خیمه‌ای در وی حیات  ** بط را لیکن کلاغان را ممات 
  • زهر باشد مار را هم قوت و برگ  ** غیر او را زهر او دردست و مرگ  3295
  • صورت هر نعمتی و محنتی  ** هست این را دوزخ آن را جنتی 
  • پس همه اجسام و اشیا تبصرون  ** واندرو قوتست و سم لاتبصرون 
  • هست هر جسمی چو کاسه و کوزه‌ای  ** اندرو هم قوت و هم دلسوزه‌ای 
  • کاسه پیدا اندرو پنهان رغد  ** طاعمش داند کزان چه می‌خورد