English    Türkçe    فارسی   

5
3291-3340

  • کوزه می‌بینی ولیکن آب شراب  ** روی ننماید به چشم ناصواب 
  • قاصرات الطرف باشد ذوق جان  ** جز به خصم خود بنماید نشان 
  • قاصرات الطرف آمد آن مدام  ** وین حجاب ظرفها هم‌چون خیام 
  • هست دریا خیمه‌ای در وی حیات  ** بط را لیکن کلاغان را ممات 
  • زهر باشد مار را هم قوت و برگ  ** غیر او را زهر او دردست و مرگ  3295
  • صورت هر نعمتی و محنتی  ** هست این را دوزخ آن را جنتی 
  • پس همه اجسام و اشیا تبصرون  ** واندرو قوتست و سم لاتبصرون 
  • هست هر جسمی چو کاسه و کوزه‌ای  ** اندرو هم قوت و هم دلسوزه‌ای 
  • کاسه پیدا اندرو پنهان رغد  ** طاعمش داند کزان چه می‌خورد 
  • صورت یوسف چو جامی بود خوب  ** زان پدر می‌خورد صد باده‌ی طروب  3300
  • باز اخوان را از آن زهراب بود  ** کان دریشان خشم و کینه می‌فزود 
  • باز از وی مر زلیخا را سکر  ** می‌کشید از عشق افیونی دگر 
  • غیر آنچ بود مر یعقوب را  ** بود از یوسف غذا آن خوب را 
  • گونه‌گونه شربت و کوزه یکی  ** تا نماند در می غیبت شکی 
  • باده از غیبست و کوزه زین جهان  ** کوزه پیدا باده در وی بس نهان  3305
  • بس نهان از دیده‌ی نامحرمان  ** لیک بر محرم هویدا و عیان 
  • یا الهی سکرت ابصارنا  ** فاعف عنا اثقلت اوزارنا 
  • یا خفیا قد ملات الخافقین  ** قد علوت فوق نور المشرقین 
  • انت سر کاشف اسرارنا  ** انت فجر مفجر انهارنا 
  • یا خفی الذات محسوس العطا  ** انت کالماء و نحن کالرحا  3310
  • انت کالریح و نحن کالغبار  ** تختفی الریح و غبراها جهار 
  • تو بهاری ما چو باغ سبز خوش  ** او نهان و آشکارا بخششش 
  • تو چو جانی ما مثال دست و پا  ** قبض و بسط دست از جان شد روا 
  • تو چو عقلی ما مثال این زبان  ** این زبان از عقل دارد این بیان 
  • تو مثال شادی و ما خنده‌ایم  ** که نتیجه‌ی شادی فرخنده‌ایم  3315
  • جنبش ما هر دمی خود اشهدست  ** که گواه ذوالجلال سرمدست 
  • گردش سنگ آسیا در اضطراب  ** اشهد آمد بر وجود جوی آب 
  • ای برون از وهم و قال و قیل من  ** خاک بر فرق من و تمثیل من 
  • بنده نشکیبد ز تصویر خوشت  ** هر دمت گوید که جانم مفرشت 
  • هم‌چو آن چوپان که می‌گفت ای خدا  ** پیش چوپان و محب خود بیا  3320
  • تا شپش جویم من از پیراهنت  ** چارقت دوزم ببوسم دامنت 
  • کس نبودش در هوا و عشق جفت  ** لیک قاصر بود از تسبیح و گفت 
  • عشق او خرگاه بر گردون زده  ** جان سگ خرگاه آن چوپان شده 
  • چونک بحر عشق یزدان جوش زد  ** بر دل او زد ترا بر گوش زد 
  • حکایت جوحی کی چادر پوشید و در وعظ میان زنان نشست و حرکتی کرد زنی او را بشناخت کی مردست نعره‌ای زد 
  • واعظی بد بس گزیده در بیان  ** زیر منبر جمع مردان و زنان  3325
  • رفت جوحی چادر و روبند ساخت  ** در میان آن زنان شد ناشناخت 
  • سایلی پرسید واعظ را به راز  ** موی عانه هست نقصان نماز 
  • گفت واعظ چون شود عانه دراز  ** پس کراهت باشد از وی در نماز 
  • یا به آهک یا ستره بسترش  ** تا نمازت کامل آید خوب و خوش 
  • گفت سایل آن درازی تا چه حد  ** شرط باشد تا نمازم کم بود  3330
  • گفت چون قدر جوی گردد به طول  ** پس ستردن فرض باشد ای سول 
  • گفت جوحی زود ای خوهر ببین  ** عانه‌ی من گشته باشد این چنین 
  • بهر خشنودی حق پیش آر دست  ** که آن به مقدار کراهت آمدست 
  • دست زن در کرد در شلوار مرد  ** کیر او بر دست زن آسیب کرد 
  • نعره‌ای زد سخت اندر حال زن  ** گفت واعظ بر دلش زد گفت من  3335
  • گفت نه بر دل نزد بر دست زد  ** وای اگر بر دل زدی ای پر خرد 
  • بر دل آن ساحران زد اندکی  ** شد عصا و دست ایشان را یکی 
  • گر عصا بستانی از پیری شها  ** بیش رنجد که آن گروه از دست و پا 
  • نعره‌ی لاضیر بر گردون رسید  ** هین ببر که جان ز جان کندن رهید 
  • ما بدانستیم ما این تن نه‌ایم  ** از ورای تن به یزدان می‌زییم  3340