English    Türkçe    فارسی   

5
3310-3359

  • یا خفی الذات محسوس العطا  ** انت کالماء و نحن کالرحا  3310
  • انت کالریح و نحن کالغبار  ** تختفی الریح و غبراها جهار 
  • تو بهاری ما چو باغ سبز خوش  ** او نهان و آشکارا بخششش 
  • تو چو جانی ما مثال دست و پا  ** قبض و بسط دست از جان شد روا 
  • تو چو عقلی ما مثال این زبان  ** این زبان از عقل دارد این بیان 
  • تو مثال شادی و ما خنده‌ایم  ** که نتیجه‌ی شادی فرخنده‌ایم  3315
  • جنبش ما هر دمی خود اشهدست  ** که گواه ذوالجلال سرمدست 
  • گردش سنگ آسیا در اضطراب  ** اشهد آمد بر وجود جوی آب 
  • ای برون از وهم و قال و قیل من  ** خاک بر فرق من و تمثیل من 
  • بنده نشکیبد ز تصویر خوشت  ** هر دمت گوید که جانم مفرشت 
  • هم‌چو آن چوپان که می‌گفت ای خدا  ** پیش چوپان و محب خود بیا  3320
  • تا شپش جویم من از پیراهنت  ** چارقت دوزم ببوسم دامنت 
  • کس نبودش در هوا و عشق جفت  ** لیک قاصر بود از تسبیح و گفت 
  • عشق او خرگاه بر گردون زده  ** جان سگ خرگاه آن چوپان شده 
  • چونک بحر عشق یزدان جوش زد  ** بر دل او زد ترا بر گوش زد 
  • حکایت جوحی کی چادر پوشید و در وعظ میان زنان نشست و حرکتی کرد زنی او را بشناخت کی مردست نعره‌ای زد 
  • واعظی بد بس گزیده در بیان  ** زیر منبر جمع مردان و زنان  3325
  • رفت جوحی چادر و روبند ساخت  ** در میان آن زنان شد ناشناخت 
  • سایلی پرسید واعظ را به راز  ** موی عانه هست نقصان نماز 
  • گفت واعظ چون شود عانه دراز  ** پس کراهت باشد از وی در نماز 
  • یا به آهک یا ستره بسترش  ** تا نمازت کامل آید خوب و خوش 
  • گفت سایل آن درازی تا چه حد  ** شرط باشد تا نمازم کم بود  3330
  • گفت چون قدر جوی گردد به طول  ** پس ستردن فرض باشد ای سول 
  • گفت جوحی زود ای خوهر ببین  ** عانه‌ی من گشته باشد این چنین 
  • بهر خشنودی حق پیش آر دست  ** که آن به مقدار کراهت آمدست 
  • دست زن در کرد در شلوار مرد  ** کیر او بر دست زن آسیب کرد 
  • نعره‌ای زد سخت اندر حال زن  ** گفت واعظ بر دلش زد گفت من  3335
  • گفت نه بر دل نزد بر دست زد  ** وای اگر بر دل زدی ای پر خرد 
  • بر دل آن ساحران زد اندکی  ** شد عصا و دست ایشان را یکی 
  • گر عصا بستانی از پیری شها  ** بیش رنجد که آن گروه از دست و پا 
  • نعره‌ی لاضیر بر گردون رسید  ** هین ببر که جان ز جان کندن رهید 
  • ما بدانستیم ما این تن نه‌ایم  ** از ورای تن به یزدان می‌زییم  3340
  • ای خنک آن را که ذات خود شناخت  ** اندر امن سرمدی قصری بساخت 
  • کودکی گرید پی جوز و مویز  ** پیش عاقل باشد آن بس سهل چیز 
  • پیش دل جوز و مویز آمد جسد  ** طفل کی در دانش مردان رسد 
  • هر که محجوبست او خود کودکست  ** مرد آن باشد که بیرون از شکست 
  • گر بریش و خایه مردستی کسی  ** هر بزی را ریش و مو باشد بسی  3345
  • پیشوای بد بود آن بز شتاب  ** می‌برد اصحاب را پیش قصاب 
  • ریش شانه کرده که من سابقم  ** سابقی لیکن به سوی مرگ و غم 
  • هین روش بگزین و ترک ریش کن  ** ترک این ما و من و تشویش کن 
  • تا شوی چون بوی گل با عاشقان  ** پیشوا و رهنمای گلستان 
  • کیست بوی گل دم عقل و خرد  ** خوش قلاووز ره ملک ابد  3350
  • فرمودن شاه به ایاز بار دگر کی شرح چارق و پوستین آشکارا بگو تا خواجه تاشانت از آن اشارت پند گیرد کی الدین النصیحة و موعظه یابند 
  • سر چارق را بیان کن ای ایاز  ** پیش چارق چیستت چندین نیاز 
  • تا بنوشد سنقر و بک یا رقت  ** سر سر پوستین و چارقت 
  • ای ایاز از تو غلامی نور یافت  ** نورت از پستی سوی گردون شتافت 
  • حسرت آزادگان شد بندگی  ** بندگی را چون تو دادی زندگی 
  • مؤمن آن باشد که اندر جزر و مد  ** کافر از ایمان او حسرت خورد  3355
  • حکایت کافری کی گفتندش در عهد ابا یزید کی مسلمان شو و جواب گفتن او ایشان را 
  • بود گبری در زمان بایزید  ** گفت او را یک مسلمان سعید 
  • که چه باشد گر تو اسلام آوری  ** تا بیابی صد نجات و سروری 
  • گفت این ایمان اگر هست ای مرید  ** آنک دارد شیخ عالم بایزید 
  • من ندارم طاقت آن تاب آن  ** که آن فزون آمد ز کوششهای جان