English    Türkçe    فارسی   

5
3410-3459

  • هرچه آوردی تلف کردیش زن  ** مرد مضطر بود اندر تن زدن  3410
  • بهر مهمان گوشت آورد آن معیل  ** سوی خانه با دو صد جهد طویل 
  • زن بخوردش با کباب و با شراب  ** مرد آمد گفت دفع ناصواب 
  • مرد گفتش گوشت کو مهمان رسید  ** پیش مهمان لوت می‌باید کشید 
  • گفت زن این گربه خورد آن گوشت را  ** گوشت دیگر خر اگر باشد هلا 
  • گفت ای ایبک ترازو را بیار  ** گربه را من بر کشم اندر عیار  3415
  • بر کشیدش بود گربه نیم من  ** پس بگفت آن مرد کای محتال زن 
  • گوشت نیم من بود و افزون یک ستیر  ** هست گربه نیم‌من هم ای ستیر 
  • این اگر گربه‌ست پس آن گوشت کو  ** ور بود این گوشت گربه کو بجو 
  • بایزید ار این بود آن روح چیست  ** ور وی آن روحست این تصویر کیست 
  • حیرت اندر حیرتست ای یار من  ** این نه کار تست و نه هم کار من  3420
  • هر دو او باشد ولیک از ریع زرع  ** دانه باشد اصل و آن که پره فرع 
  • حکمت این اضداد را با هم ببست  ** ای قصاب این گردران با گردنست 
  • روح بی‌قالب نداند کار کرد  ** قالبت بی‌جان فسرده بود و سرد 
  • قالبت پیدا و آن جانت نهان  ** راست شد زین هر دو اسباب جهان 
  • خاک را بر سر زنی سر نشکند  ** آب را بر سر زنی در نشکند  3425
  • گر تو می‌خواهی که سر را بشکنی  ** آب را و خاک را بر هم زنی 
  • چون شکستی سر رود آبش به اصل  ** خاک سوی خاک آید روز فصل 
  • حکمتی که بود حق را ز ازدواج  ** گشت حاصل از نیاز و از لجاج 
  • باشد آنگه ازدواجات دگر  ** لا سمع اذن و لا عین بصر 
  • گر شنیدی اذن کی ماندی اذن  ** یا کجا کردی دگر ضبط سخن  3430
  • گر بدیدی برف و یخ خورشید را  ** از یخی برداشتی اومید را 
  • آب گشتی بی‌عروق و بی‌گره  ** ز آب داود هوا کردی زره 
  • پس شدی درمان جان هر درخت  ** هر درختی از قدومش نیک‌بخت 
  • آن یخی بفسرده در خود مانده  ** لا مساسی با درختان خوانده 
  • لیس یالف لیس یلف جسمه  ** لیس الا شح نفس قسمه  3435
  • نیست ضایع زو شود تازه جگر  ** لیک نبود پیک و سلطان خضر 
  • ای ایاز استاره‌ی تو بس بلند  ** نیست هر برجی عبورش را پسند 
  • هر وفا را کی پسندد همتت  ** هر صفا را کی گزیند صفوتت 
  • حکایت آن امیر کی غلام را گفت کی می بیار غلام رفت و سبوی می آورد در راه زاهدی بود امر معروف کرد زد سنگی و سبو را بشکست امیر بشنید و قصد گوشمال زاهد کرد و این قصد در عهد دین عیسی بود علیه‌السلام کی هنوز می حرام نشده بود ولیکن زاهد تقزیزی می‌کرد و از تنعم منع می‌کرد 
  • بود امیری خوش دلی می‌باره‌ای  ** کهف هر مخمور و هر بیچاره‌ای 
  • مشفقی مسکین‌نوازی عادلی  ** جوهری زربخششی دریادلی  3440
  • شاه مردان و امیرالمومنین  ** راه‌بان و رازدان و دوست‌بین 
  • دور عیسی بود و ایام مسیح  ** خلق دلدار و کم‌آزار و ملیح 
  • آمدش مهمان بناگاهان شبی  ** هم امیری جنس او خوش‌مذهبی 
  • باده می‌بایستشان در نظم حال  ** باده بود آن وقت ماذون و حلال 
  • باده‌شان کم بود و گفتا ای غلام  ** رو سبو پر کن به ما آور مدام  3445
  • از فلان راهب که دارد خمر خاص  ** تا ز خاص و عام یابد جان خلاص 
  • جرعه‌ای زان جام راهب آن کند  ** که هزاران جره و خمدان کند 
  • اندر آن می مایه‌ی پنهانی است  ** آنچنان که اندر عبا سلطانی است 
  • تو بدلق پاره‌پاره کم نگر  ** که سیه کردند از بیرون زر 
  • از برای چشم بد مردود شد  ** وز برون آن لعل دودآلود شد  3450
  • گنج و گوهر کی میان خانه‌هاست  ** گنجها پیوسته در ویرانه‌هاست 
  • گنج آدم چون بویران بد دفین  ** گشت طینش چشم‌بند آن لعین 
  • او نظر می‌کرد در طین سست سست  ** جان همی‌گفتش که طینم سد تست 
  • دو سبو بستد غلام و خوش دوید  ** در زمان در دیر رهبانان رسید 
  • زر بداد و باده‌ی چون زر خرید  ** سنگ داد و در عوض گوهر خرید  3455
  • باده‌ای که آن بر سر شاهان جهد  ** تاج زر بر تارک ساقی نهد 
  • فتنه‌ها و شورها انگیخته  ** بندگان و خسروان آمیخته 
  • استخوانها رفته جمله جان شده  ** تخت و تخته آن زمان یکسان شده 
  • وقت هشیاری چو آب و روغنند  ** وقت مستی هم‌چو جان اندر تنند