English    Türkçe    فارسی   

5
3737-3786

  • رفت یک صوفی به لشکر در غزا  ** ناگهان آمد قطاریق و وغا 
  • ماند صوفی با بنه و خیمه و ضعاف  ** فارسان راندند تا صف مصاف 
  • مثقلان خاک بر جا ماندند  ** سابقون السابقون در راندند 
  • جنگها کرده مظفر آمدند  ** باز گشته با غنایم سودمند  3740
  • ارمغان دادند کای صوفی تو نیز  ** او برون انداخت نستد هیچ چیز 
  • پس بگفتندش که خشمینی چرا  ** گفت من محروم ماندم از غزا 
  • زان تلطف هیچ صوفی خوش نشد  ** که میان غزو خنجر کش نشد 
  • پس بگفتندش که آوردیم اسیر  ** آن یکی را بهر کشتن تو بگیر 
  • سر ببرش تا تو هم غازی شوی  ** اندکی خوش گشت صوفی دل‌قوی  3745
  • که آب را گر در وضو صد روشنیست  ** چونک آن نبود تیمم کردنیست 
  • برد صوفی آن اسیر بسته را  ** در پس خرگه که آرد او غزا 
  • دیر ماند آن صوفی آنجا با اسیر  ** قوم گفتا دیر ماند آنجا فقیر 
  • کافر بسته دو دست او کشتنیست  ** بسملش را موجب تاخیر چیست 
  • آمد آن یک در تفحص در پیش  ** دید کافر را به بالای ویش  3750
  • هم‌چو نر بالای ماده وآن اسیر  ** هم‌چو شیری خفته بالای فقیر 
  • دستها بسته همی‌خایید او  ** از سر استیز صوفی را گلو 
  • گبر می‌خایید با دندان گلوش  ** صوفی افتاده به زیر و رفته هوش 
  • دست‌بسته گبر و هم‌چون گربه‌ای  ** خسته کرده حلق او بی‌حربه‌ای 
  • نیم کشتش کرده با دندان اسیر  ** ریش او پر خون ز حلق آن فقیر  3755
  • هم‌چو تو کز دست نفس بسته دست  ** هم‌چو آن صوفی شدی بی‌خویش و پست 
  • ای شده عاجز ز تلی کیش تو  ** صد هزاران کوهها در پیش تو 
  • زین قدر خرپشته مردی از شکوه  ** چون روی بر عقبه‌های هم‌چو کوه 
  • غازیان کشتند کافر را بتیغ  ** هم در آن ساعت ز حمیت بی‌دریغ 
  • بر رخ صوفی زدند آب و گلاب  ** تا به هوش آید ز بی‌خویشی و خواب  3760
  • چون به خویش آمد بدید آن قوم را  ** پس بپرسیدند چون بد ماجرا 
  • الله الله این چه حالست ای عزیز  ** این چنین بی‌هوش گشتی از چه چیز 
  • از اسیر نیم‌کشت بسته‌دست  ** این چنین بی‌هوش افتادی و پست 
  • گفت چون قصد سرش کردم به خشم  ** طرفه در من بنگرید آن شوخ‌چشم 
  • چشم را وا کرد پهن او سوی من  ** چشم گردانید و شد هوشم ز تن  3765
  • گردش چشمش مرا لشکر نمود  ** من ندانم گفت چون پر هول بود 
  • قصه کوته کن کزان چشم این چنین  ** رفتم از خود اوفتادم بر زمین 
  • نصیحت مبارزان او را کی با این دل و زهره کی تو داری کی از کلابیسه شدن چشم کافر اسیری دست بسته بیهوش شوی و دشنه از دست بیفتد زنهار زنهار ملازم مطبخ خانقاه باش و سوی پیکار مرو تا رسوا نشوی 
  • قوم گفتندش به پیکار و نبرد  ** با چنین زهره که تو داری مگرد 
  • چون ز چشم آن اسیر بسته‌دست  ** غرقه گشتی کشتی تو در شکست 
  • پس میان حمله‌ی شیران نر  ** که بود با تیغشان چون گوی سر  3770
  • کی توانی کرد در خون آشنا  ** چون نه‌ای با جنگ مردان آشنا 
  • که ز طاقاطاق گردنها زدن  ** طاق‌طاق جامه کوبان ممتهن 
  • بس تن بی‌سر که دارد اضطراب  ** بس سر بی‌تن به خون بر چون حباب 
  • زیر دست و پای اسپان در غزا  ** صد فنا کن غرقه گشته در فنا 
  • این چنین هوشی که از موشی پرید  ** اندر آن صف تیغ چون خواهد کشید  3775
  • چالش است آن حمزه خوردن نیست این  ** تا تو برمالی بخوردن آستین 
  • نیست حمزه خوردن اینجا تیغ بین  ** حمزه‌ای باید درین صف آهنین 
  • کار هر نازک‌دلی نبود قتال  ** که گریزد از خیالی چون خیال 
  • کار ترکانست نه ترکان برو  ** جای ترکان هست خانه خانه شو 
  • حکایت عیاضی رحمه‌الله کی هفتاد غزو کرده بود سینه برهنه بر امید شهید شدن چون از آن نومید شد از جهاد اصغر رو به جهاد اکبر آورد و خلوت گزید ناگهان طبل غازیان شنید نفس از اندرون زنجیر می‌درانید سوی غزا و متهم داشتن او نفس خود را درین رغبت 
  • گفت عیاضی نود بار آمدم  ** تن برهنه بوک زخمی آیدم  3780
  • تن برهنه می‌شدم در پیش تیر  ** تا یکی تیری خورم من جای‌گیر 
  • تیر خوردن بر گلو یا مقتلی  ** در نیابد جز شهیدی مقبلی 
  • بر تنم یک جایگه بی‌زخم نیست  ** این تنم از تیر چون پرویز نیست 
  • لیک بر مقتل نیامد تیرها  ** کار بخت است این نه جلدی و دها 
  • چون شهیدی روزی جانم نبود  ** رفتم اندر خلوت و در چله زود  3785
  • در جهاد اکبر افکندم بدن  ** در ریاضت کردن و لاغر شدن