English    Türkçe    فارسی   

5
3790-3839

  • گفتم ای نفس خبیث بی‌وفا  ** از کجا میل غزا تو از کجا  3790
  • راست گوی ای نفس کین حیلت‌گریست  ** ورنه نفس شهوت از طاعت بریست 
  • گر نگویی راست حمله آرمت  ** در ریاضت سخت‌تر افشارمت 
  • نفس بانگ آورد آن دم از درون  ** با فصاحت بی‌دهان اندر فسون 
  • که مرا هر روز اینجا می‌کشی  ** جان من چون جان گبران می‌کشی 
  • هیچ کس را نیست از حالم خبر  ** که مرا تو می‌کشی بی‌خواب و خور  3795
  • در غزا بجهم به یک زخم از بدن  ** خلق بیند مردی و ایثار من 
  • گفتم ای نفسک منافق زیستی  ** هم منافق می‌مری تو چیستی 
  • در دو عالم تو مرایی بوده‌ای  ** در دو عالم تو چنین بیهوده‌ای 
  • نذر کردم که ز خلوت هیچ من  ** سر برون نارم چو زنده‌ست این بدن 
  • زانک در خلوت هر آنچ تن کند  ** نه از برای روی مرد و زن کند  3800
  • جنبش و آرامش اندر خلوتش  ** جز برای حق نباشد نیتش 
  • این جهاد اکبرست آن اصغرست  ** هر دو کار رستمست و حیدرست 
  • کار آن کس نیست کو را عقل و هوش  ** پرد از تن چون بجنبد دنب موش 
  • آن چنان کس را بباید چون زنان  ** دور بودن از مصاف و از سنان 
  • صوفیی آن صوفیی این اینت حیف  ** آن ز سوزن کشته این را طعمه سیف  3805
  • نقش صوفی باشد او را نیست جان  ** صوفیان بدنام هم زین صوفیان 
  • بر در و دیوار جسم گل‌سرشت  ** حق ز غیرت نقش صد صوفی نبشت 
  • تا ز سحر آن نقشها جنبان شود  ** تا عصای موسوی پنهان شود 
  • نقشها را میخورد صدق عصا  ** چشم فرعونیست پر گرد و حصا 
  • صوفی دیگر میان صف حرب  ** اندر آمد بیست بار از بهر ضرب  3810
  • با مسلمانان به کافر وقت کر  ** وانگشت او با مسلمانان به فر 
  • زخم خورد و بست زخمی را که خورد  ** بار دیگر حمله آورد و نبرد 
  • تا نمیرد تن به یک زخم از گزاف  ** تا خورد او بیست زخم اندر مصاف 
  • حیفش آمد که به زخمی جان دهد  ** جان ز دست صدق او آسان رهد 
  • حکایت آن مجاهد کی از همیان سیم هر روز یک درم در خندق انداختی به تفاریق از بهر ستیزه‌ی حرص و آرزوی نفس و وسوسه‌ی نفس کی چون می‌اندازی به خندق باری به یک‌بار بینداز تا خلاص یابم کی الیاس احدی الراحتین او گفته کی این راحت نیز ندهم 
  • آن یکی بودش به کف در چل درم  ** هر شب افکندی یکی در آب یم  3815
  • تا که گردد سخت بر نفس مجاز  ** در تانی درد جان کندن دراز 
  • با مسلمانان بکر او پیش رفت  ** وقت فر او وا نگشت از خصم تفت 
  • زخم دیگر خورد آن را هم ببست  ** بیست کرت رمح و تیر از وی شکست 
  • بعد از آن قوت نماند افتاد پیش  ** مقعد صدق او ز صدق عشق خویش 
  • صدق جان دادن بود هین سابقوا  ** از نبی برخوان رجال صدقوا  3820
  • این همه مردن نه مرگ صورتست  ** این بدن مر روح را چون آلتست 
  • ای بسا خامی که ظاهر خونش ریخت  ** لیک نفس زنده آن جانب گریخت 
  • آلتش بشکست و ره‌زن زنده ماند  ** نفس زنده‌ست ارچه مرکب خون فشاند 
  • اسپ کشت و راه او رفته نشد  ** جز که خام و زشت و آشفته نشد 
  • گر بهر خون ریزیی گشتی شهید  ** کافری کشته بدی هم بوسعید  3825
  • ای بسا نفس شهید معتمد  ** مرده در دنیا چو زنده می‌رود 
  • روح ره‌زن مرد و تن که تیغ اوست  ** هست باقی در کف آن غزوجوست 
  • تیغ آن تیغست مرد آن مرد نیست  ** لیک این صورت ترا حیران کنیست 
  • نفس چون مبدل شود این تیغ تن  ** باشد اندر دست صنع ذوالمنن 
  • آن یکی مردیست قوتش جمله درد  ** این دگر مردی میان‌تی هم‌چو گرد  3830
  • صفت کردن مرد غماز و نمودن صورت کنیزک مصور در کاغذ و عاشق شدن خلیفه‌ی مصر بر آن صورت و فرستادن خلیفه امیری را با سپاه گران بدر موصل و قتل و ویرانی بسیار کردن بهر این غرض 
  • مر خلیفه‌ی مصر را غماز گفت  ** که شه موصل به حوری گشت جفت 
  • یک کنیزک دارد او اندر کنار  ** که به عالم نیست مانندش نگار 
  • در بیان ناید که حسنش بی‌حدست  ** نقش او اینست که اندر کاغذست 
  • نقش در کاغذ چو دید آن کیقباد  ** خیره گشت و جام از دستش فتاد 
  • پهلوانی را فرستاد آن زمان  ** سوی موصل با سپاه بس گران  3835
  • که اگر ندهد به تو آن ماه را  ** برکن از بن آن در و درگاه را 
  • ور دهد ترکش کن و مه را بیار  ** تا کشم من بر زمین مه در کنار 
  • پهلوان شد سوی موصل با حشم  ** با هزاران رستم و طبل و علم 
  • چون ملخها بی‌عدد بر گرد کشت  ** قاصد اهلاک اهل شهر گشت