English    Türkçe    فارسی   

5
3928-3977

  • تا چه خواهی کرد آن باد و بروت  ** که بگیرد هم‌چو جلادی گلوت 
  • هم درین عالم بدان که مامنیست  ** از منافق کم شنو کو گفت نیست 
  • حجت منکران آخرت و بیان ضعف آن حجت زیرا حجت ایشان به دین باز می‌گردد کی غیر این نمی‌بینیم 
  • حجتش اینست گوید هر دمی  ** گر بدی چیزی دگر هم دیدمی  3930
  • گر نبیند کودکی احوال عقل  ** عاقلی هرگز کند از عقل نقل 
  • ور نبیند عاقلی احوال عشق  ** کم نگردد ماه نیکوفال عشق 
  • حسن یوسف دیده‌ی اخوان ندید  ** از دل یعقوب کی شد ناپدید 
  • مر عصا را چشم موسی چوب دید  ** چشم غیبی افعی و آشوب دید 
  • چشم سر با چشم سر در جنگ بود  ** غالب آمد چشم سر حجت نمود  3935
  • چشم موسی دست خود را دست دید  ** پیش چشم غیب نوری بد پدید 
  • این سخن پایان ندارد در کمال  ** پیش هر محروم باشد چون خیال 
  • چون حقیقت پیش او فرج و گلوست  ** کم بیان کن پیش او اسرار دوست 
  • پیش ما فرج و گلو باشد خیال  ** لاجرم هر دم نماید جان جمال 
  • هر که را فرج و گلو آیین و خوست  ** آن لکم دین ولی دین بهر اوست  3940
  • با چنان انکار کوته کن سخن  ** احمدا کم گوی با گبر کهن 
  • آمدن خلیفه نزد آن خوب‌روی برای جماع 
  • آن خلیفه کرد رای اجتماع  ** سوی آن زن رفت از بهر جماع 
  • ذکر او کرد و ذکر بر پای کرد  ** قصد خفت و خیز مهرافزای کرد 
  • چون میان پای آن خاتون نشست  ** پس قضا آمد ره عیشش ببست 
  • خشت و خشت موش در گوشش رسید  ** خفت کیرش شهوتش کلی رمید  3945
  • وهم آن کز مار باشد این صریر  ** که همی‌جنبد بتندی از حصیر 
  • خنده گرفتن آن کنیزک را از ضعف شهوت خلیفه و قوت شهوت آن امیر و فهم کردن خلیفه از خنده‌ی کنیزک 
  • زن بدید آن سستی او از شگفت  ** آمد اندر قهقهه خنده‌ش گرفت 
  • یادش آمد مردی آن پهلوان  ** که بکشت او شیر و اندامش چنان 
  • غالب آمد خنده‌ی زن شد دراز  ** جهد می‌کرد و نمی‌شد لب فراز 
  • سخت می‌خندید هم‌چون بنگیان  ** غالب آمد خنده بر سود و زیان  3950
  • هرچه اندیشید خنده می‌فزود  ** هم‌چو بند سیل ناگاهان گشود 
  • گریه و خنده غم و شادی دل  ** هر یکی را معدنی دان مستقل 
  • هر یکی را مخزنی مفتاح آن  ** ای برادر در کف فتاح دان 
  • هیچ ساکن می‌نشد آن خنده زو  ** پس خلیفه طیره گشت و تندخو 
  • زود شمشیر از غلافش بر کشید  ** گفت سر خنده واگو ای پلید  3955
  • در دلم زین خنده ظنی اوفتاد  ** راستی گو عشوه نتوانیم داد 
  • ور خلاف راستی بفریبیم  ** یا بهانه‌ی چرب آری تو به دم 
  • من بدانم در دل من روشنیست  ** بایدت گفتن هر آنچ گفتنیست 
  • در دل شاهان تو ماهی دان سطبر  ** گرچه گه گه شد ز غفلت زیر ابر 
  • یک چراغی هست در دل وقت گشت  ** وقت خشم و حرص آید زیر طشت  3960
  • آن فراست این زمان یار منست  ** گر نگویی آنچ حق گفتنست 
  • من بدین شمشیر برم گردنت  ** سود نبود خود بهانه کردنت 
  • ور بگویی راست آزادت کنم  ** حق یزدان نشکنم شادت کنم 
  • هفت مصحف آن زمان برهم نهاد  ** خورد سوگند و چنین تقریر داد 
  • فاش کردن آن کنیزک آن راز را با خلیفه از زخم شمشیر و اکراه خلیفه کی راست گو سبب این خنده را و گر نه بکشمت 
  • زن چو عاجز شد بگفت احوال را  ** مردی آن رستم صد زال را  3965
  • شرح آن گردک که اندر راه بود  ** یک به یک با آن خلیفه وا نمود 
  • شیر کشتن سوی خیمه آمدن  ** وان ذکر قایم چو شاخ کرگدن 
  • باز این سستی این ناموس‌کوش  ** کو فرو مرد از یکی خش خشت موش 
  • رازها را می‌کند حق آشکار  ** چون بخواهد رست تخم بد مکار 
  • آب و ابر و آتش و این آفتاب  ** رازها را می برآرد از تراب  3970
  • این بهار نو ز بعد برگ‌ریز  ** هست برهان وجود رستخیز 
  • در بهار آن سرها پیدا شود  ** هر چه خوردست این زمین رسوا شود 
  • بر دمد آن از دهان و از لبش  ** تا پدید آید ضمیر و مذهبش 
  • سر بیخ هر درختی و خورش  ** جملگی پیدا شود آن بر سرش 
  • هر غمی کز وی تو دل آزرده‌ای  ** از خمار می بود کان خورده‌ای  3975
  • لیک کی دانی که آن رنج خمار  ** از کدامین می بر آمد آشکار 
  • این خمار اشکوفه‌ی آن دانه است  ** آن شناسد کاگه و فرزانه است