English    Türkçe    فارسی   

5
4030-4079

  • حفت الجنه مکاره را رسید  ** حفت النار از هوا آمد پدید  4030
  • ای ایاز شیر نر دیوکش  ** مردی خر کم فزون مردی هش 
  • آنچ چندین صدر ادراکش نکرد  ** لعب کودک بود پیشت اینت مرد 
  • ای به دیده لذت امر مرا  ** جان سپرده بهر امرم در وفا 
  • داستان ذوق امر و چاشنیش  ** بشنو اکنون در بیان معنویش 
  • دادن شاه گوهر را میان دیوان و مجمع به دست وزیر کی این چند ارزد و مبالغه کردن وزیر در قیمت او و فرمودن شاه او را کی اکنون این را بشکن و گفت وزیر کی این را چون بشکنم الی آخر القصه 
  • شاه روزی جانب دیوان شتافت  ** جمله ارکان را در آن دیوان بیافت  4035
  • گوهری بیرون کشید او مستنیر  ** پس نهادش زود در کف وزیر 
  • گفت چونست و چه ارزد این گهر  ** گفت به ارزد ز صد خروار زر 
  • گفت بشکن گفت چونش بشکنم  ** نیک‌خواه مخزن و مالت منم 
  • چون روا دارم که مثل این گهر  ** که نیاید در بها گردد هدر 
  • گفت شاباش و بدادش خلعتی  ** گوهر از وی بستد آن شاه و فتی  4040
  • کرد ایثار وزیر آن شاه جود  ** هر لباس و حله کو پوشیده بود 
  • ساعتیشان کرد مشغول سخن  ** از قضیه تازه و راز کهن 
  • بعد از آن دادش به دست حاجبی  ** که چه ارزد این به پیش طالبی 
  • گفت ارزد این به نیمه‌ی مملکت  ** کش نگهدارا خدا از مهلکت 
  • گفت بشکن گفت ای خورشیدتیغ  ** بس دریغست این شکستن را دریغ  4045
  • قیمتش بگذار بین تاب و لمع  ** که شدست این نور روز او را تبع 
  • دست کی جنبد مرا در کسر او  ** که خزینه‌ی شاه را باشم عدو 
  • شاه خلعت داد ادرارش فزود  ** پس دهان در مدح عقل او گشود 
  • بعد یک ساعت به دست میر داد  ** در را آن امتحان کن باز داد 
  • او همین گفت و همه میران همین  ** هر یکی را خلعتی داد او ثمین  4050
  • جامگیهاشان همی‌افزود شاه  ** آن خسیسان را ببرد از ره به جاه 
  • این چنین گفتند پنجه شصت امیر  ** جمله یک یک هم به تقلید وزیر 
  • گرچه تقلدست استون جهان  ** هست رسوا هر مقلد ز امتحان 
  • رسیدن گوهر از دست به دست آخر دور به ایاز و کیاست ایاز و مقلد ناشدن او ایشان را و مغرور ناشدن او به گال و مال دادن شاه و خلعتها و جامگیها افزون کردن و مدح عقل مخطان کردن به مکر و امتحان که کی روا باشد مقلد را مسلمان داشتن مسلمان باشد اما نادر باشد کی مقلد ازین امتحانها به سلامت بیرون آید کی ثبات بینایان ندارد الا من عصم الله زیرا حق یکیست و آن را ضد بسیار غلط‌افکن و مشابه حق مقلد چون آن ضد را نشناسد از آن رو حق را نشناخته باشد اما حق با آن ناشناخت او چو او را به عنایت نگاه دارد آن ناشناخت او را زیان ندارد 
  • ای ایاز اکنون نگویی کین گهر  ** چند می‌ارزد بدین تاب و هنر 
  • گفت افزون زانچ تانم گفت من  ** گفت اکنون زود خردش در شکن  4055
  • سنگها در آستین بودش شتاب  ** خرد کردش پیش او بود آن صواب 
  • یا به خواب این دیده بود آن پر صفا  ** کرده بود اندر بغل دو سنگ را 
  • هم‌چو یوسف که درون قعر چاه  ** کشف شد پایان کارش از اله 
  • هر که را فتح و ظفر پیغام داد  ** پیش او یک شد مراد و بی‌مراد 
  • هر که پایندان وی شد وصل یار  ** او چه ترسد از شکست و کارزار  4060
  • چون یقین گشتش که خواهد کرد مات  ** فوت اسپ و پیل هستش ترهات 
  • گر برد اسپش هر آنک اسپ‌جوست  ** اسپ رو گو نه که پیش آهنگ اوست 
  • مرد را با اسپ کی خویشی بود  ** عشق اسپش از پی پیشی بود 
  • بهر صورتها مکش چندین زحیر  ** بی‌صداع صورتی معنی بگیر 
  • هست زاهد را غم پایان کار  ** تا چه باشد حال او روز شمار  4065
  • عارفان ز آغاز گشته هوشمند  ** از غم و احوال آخر فارغ‌اند 
  • بود عارف را همین خوف و رجا  ** سابقه‌دانیش خورد آن هر دو را 
  • دید کو سابق زراعت کرد ماش  ** او همی‌داند چه خواهد بود چاش 
  • عارفست و باز رست از خوف و بیم  ** های هو را کرد تیغ حق دو نیم 
  • بود او را بیم و اومید از خدا  ** خوف فانی شد عیان گشت آن رجا  4070
  • چون شکست او گوهر خاص آن زمان  ** زان امیران خاست صد بانگ و فغان 
  • کین چه بی‌باکیست والله کافرست  ** هر که این پر نور گوهر را شکست 
  • وآن جماعت جمله از جهل و عما  ** در شکسته در امر شاه را 
  • قیمتی گوهر نتیجه‌ی مهر و ود  ** بر چنان خاطر چرا پوشیده شد 
  • تشنیع زدن امرا بر ایاز کی چرا شکستش و جواب دادن ایاز ایشان را 
  • گفت ایاز ای مهتران نامور  ** امر شه بهتر به قیمت یا گهر  4075
  • امر سلطان به بود پیش شما  ** یا که این نیکو گهر بهر خدا 
  • ای نظرتان بر گهر بر شاه نه  ** قبله‌تان غولست و جاده‌ی راه نه 
  • من ز شه بر می‌نگردانم بصر  ** من چو مشرک روی نارم با حجر 
  • بی‌گهر جانی که رنگین سنگ را  ** برگزیند پس نهد شاه مرا