English    Türkçe    فارسی   

5
4063-4112

  • مرد را با اسپ کی خویشی بود  ** عشق اسپش از پی پیشی بود 
  • بهر صورتها مکش چندین زحیر  ** بی‌صداع صورتی معنی بگیر 
  • هست زاهد را غم پایان کار  ** تا چه باشد حال او روز شمار  4065
  • عارفان ز آغاز گشته هوشمند  ** از غم و احوال آخر فارغ‌اند 
  • بود عارف را همین خوف و رجا  ** سابقه‌دانیش خورد آن هر دو را 
  • دید کو سابق زراعت کرد ماش  ** او همی‌داند چه خواهد بود چاش 
  • عارفست و باز رست از خوف و بیم  ** های هو را کرد تیغ حق دو نیم 
  • بود او را بیم و اومید از خدا  ** خوف فانی شد عیان گشت آن رجا  4070
  • چون شکست او گوهر خاص آن زمان  ** زان امیران خاست صد بانگ و فغان 
  • کین چه بی‌باکیست والله کافرست  ** هر که این پر نور گوهر را شکست 
  • وآن جماعت جمله از جهل و عما  ** در شکسته در امر شاه را 
  • قیمتی گوهر نتیجه‌ی مهر و ود  ** بر چنان خاطر چرا پوشیده شد 
  • تشنیع زدن امرا بر ایاز کی چرا شکستش و جواب دادن ایاز ایشان را 
  • گفت ایاز ای مهتران نامور  ** امر شه بهتر به قیمت یا گهر  4075
  • امر سلطان به بود پیش شما  ** یا که این نیکو گهر بهر خدا 
  • ای نظرتان بر گهر بر شاه نه  ** قبله‌تان غولست و جاده‌ی راه نه 
  • من ز شه بر می‌نگردانم بصر  ** من چو مشرک روی نارم با حجر 
  • بی‌گهر جانی که رنگین سنگ را  ** برگزیند پس نهد شاه مرا 
  • پشت سوی لعبت گل‌رنگ کن  ** عقل در رنگ‌آورنده دنگ کن  4080
  • اندر آ در جو سبو بر سنگ زن  ** آتش اندر بو و اندر رنگ زن 
  • گر نه‌ای در راه دین از ره‌زنان  ** رنگ و بو مپرست مانند زنان 
  • سر فرود انداختند آن مهتران  ** عذرجویان گشه زان نسیان به جان 
  • از دل هر یک دو صد آه آن زمان  ** هم‌چو دودی می‌شدی تا آسمان 
  • کرد اشارت شه به جلاد کهن  ** که ز صدرم این خسان را دور کن  4085
  • این خسان چه لایق صدر من‌اند  ** کز پی سنگ امر ما را بشکنند 
  • امر ما پیش چنین اهل فساد  ** بهر رنگین سنگ شد خوار و کساد 
  • قصد شاه به کشتن امرا و شفاعت کردن ایاز پیش تخت سلطان کی ای شاه عالم العفو اولی 
  • پس ایاز مهرافزا بر جهید  ** پیش تخت آن الغ سلطان دوید 
  • سجده‌ای کرد و گلوی خود گرفت  ** کای قبادی کز تو چرخ آرد شگفت 
  • ای همایی که همایان فرخی  ** از تو دارند و سخاوت هر سخی  4090
  • ای کریمی که کرمهای جهان  ** محو گردد پیش ایثارت نهان 
  • ای لطیفی که گل سرخت بدید  ** از خجالت پیرهن را بر درید 
  • از غفوری تو غفران چشم‌سیر  ** روبهان بر شیر از عفو تو چیر 
  • جز که عفو تو کرا دارد سند  ** هر که با امر تو بی‌باکی کند 
  • غفلت و گستاخی این مجرمان  ** از وفور عفو تست ای عفولان  4095
  • دایما غفلت ز گستاخی دمد  ** که برد تعظیم از دیده رمد 
  • غفلت و نسیان بد آموخته  ** ز آتش تعظیم گردد سوخته 
  • هیبتش بیداری و فطنت دهد  ** سهو نسیان از دلش بیرون جهد 
  • وقت غارت خواب ناید خلق را  ** تا بنرباید کسی زو دلق را 
  • خواب چون در می‌رمد از بیم دلق  ** خواب نسیان کی بود با بیم حلق  4100
  • لاتاخذ ان نسینا شد گواه  ** که بود نسیان بوجهی هم گناه 
  • زانک استکمال تعظیم او نکرد  ** ورنه نسیان در نیاوردی نبرد 
  • گرچه نسیان لابد و ناچار بود  ** در سبب ورزیدن او مختار بود 
  • که تهاون کرد در تعظیمها  ** تا که نسیان زاد یا سهو و خطا 
  • هم‌چو مستی کو جنایتها کند  ** گوید او معذور بودم من ز خود  4105
  • گویدش لیکن سبب ای زشتکار  ** از تو بد در رفتن آن اختیار 
  • بی‌خودی نامد بخود تش خواندی  ** اختیارت خود نشد تش راندی 
  • گر رسیدی مستی بی‌جهد تو  ** حفظ کردی ساقی جان عهد تو 
  • پشت‌دارت بودی او و عذرخواه  ** من غلام زلت مست اله 
  • عفوهای جمله عالم ذره‌ای  ** عکس عفوت ای ز تو هر بهره‌ای  4110
  • عفوها گفته ثنای عفو تو  ** نیست کفوش ایها الناس اتقوا 
  • جانشان بخش و ز خودشان هم مران  ** کام شیرین تو اند ای کامران