English    Türkçe    فارسی   

5
555-604

  • زخم ناخن بر چنان رخ کافریست  ** که رخ مه در فراق او گریست  555
  • یا نمی‌بینی تو روی خویش را  ** ترک کن خوی لجاج اندیش را 
  • در بیان آنک صفا و سادگی نفس مطمنه از فکرتها مشوش شود چنانک بر روی آینه چیزی نویسی یا نقش کنی اگر چه پاک کنی داغی بماند و نقصانی 
  • روی نفس مطمنه در جسد  ** زخم ناخنهای فکرت می‌کشد 
  • فکرت بد ناخن پر زهر دان  ** می‌خراشد در تعمق روی جان 
  • تا گشاید عقده‌ی اشکال را  ** در حدث کردست زرین بیل را 
  • عقده را بگشاده گیر ای منتهی  ** عقده‌ی سختست بر کیسه‌ی تهی  560
  • دز گشاد عقده‌ها گشتی تو پیر  ** عقده‌ی چندی دگر بگشاده گیر 
  • عقده‌ای که آن بر گلوی ماست سخت  ** که بدانی که خسی یا نیک‌بخت 
  • حل این اشکال کن گر آدمی  ** خرج این کن دم اگر آدم‌دمی 
  • حد اعیان و عرض دانسته گیر  ** حد خود را دان که نبود زین گزیر 
  • چون بدانی حد خود زین حدگریز  ** تا به بی‌حد در رسی ای خاک‌بیز  565
  • عمر در محمول و در موضوع رفت  ** بی‌بصیرت عمر در مسموع رفت 
  • هر دلیلی بی‌نتیجه و بی‌اثر  ** باطل آمد در نتیجه‌ی خود نگر 
  • جز به مصنوعی ندیدی صانعی  ** بر قیاس اقترانی قانعی 
  • می‌فزاید در وسایط فلسفی  ** از دلایل باز برعکسش صفی 
  • این گریزد از دلیل و از حجاب  ** از پی مدلول سر برده به جیب  570
  • گر دخان او را دلیل آتشست  ** بی‌دخان ما را در آن آتش خوشست 
  • خاصه این آتش که از قرب ولا  ** از دخان نزدیک‌تر آمد به ما 
  • پس سیه‌کاری بود رفتن ز جان  ** بهر تخییلات جان سوی دخان 
  • در بیان قول رسول علیه‌السلام لا رهبانیة فی‌الاسلام 
  • بر مکن پر را و دل بر کن ازو  ** زانک شرط این جهاد آمد عدو 
  • چون عدو نبود جهاد آمد محال  ** شهوتت نبود نباشد امتثال  575
  • صبر نبود چون نباشد میل تو  ** خصم چون نبود چه حاجت حیل تو 
  • هین مکن خود را خصی رهبان مشو  ** زانک عفت هست شهوت را گرو 
  • بی‌هوا نهی از هوا ممکن نبود  ** غازیی بر مردگان نتوان نمود 
  • انفقوا گفتست پس کسپی بکن  ** زانک نبود خرج بی‌دخل کهن 
  • گر چه آورد انفقوا را مطلق او  ** تو بخوان که اکسبوا ثم انفقوا  580
  • هم‌چنان چون شاه فرمود اصبروا  ** رغبتی باید کزان تابی تو رو 
  • پس کلوا از بهر دام شهوتست  ** بعد از آن لاتسرفوا آن عفتست 
  • چونک محمول به نبود لدیه  ** نیست ممکن بود محمول علیه 
  • چونک رنج صبر نبود مر ترا  ** شرط نبود پس فرو ناید جزا 
  • حبذا آن شرط و شادا آن جزا  ** آن جزای دل‌نواز جان‌فزا  585
  • در بیان آنک ثواب عمل عاشق از حق هم حق است 
  • عاشقان را شادمانی و غم اوست  ** دست‌مزد و اجرت خدمت هم اوست 
  • غیر معشوق ار تماشایی بود  ** عشق نبود هرزه سودایی بود 
  • عشق آن شعله‌ست کو چون بر فروخت  ** هرچه جز معشوق باقی جمله سوخت 
  • تیغ لا در قتل غیر حق براند  ** در نگر زان پس که بعد لا چه ماند 
  • ماند الا الله باقی جمله رفت  ** شاد باش ای عشق شرکت‌سوز زفت  590
  • خود همو بود آخرین و اولین  ** شرک جز از دیده‌ی احول مبین 
  • ای عجب حسنی بود جز عکس آن  ** نیست تن را جنبشی از غیر جان 
  • آن تنی را که بود در جان خلل  ** خوش نگردد گر بگیری در عسل 
  • این کسی داند که روزی زنده بود  ** از کف این جان جان جامی ربود 
  • وانک چشم او ندیدست آن رخان  ** پیش او جانست این تف دخان  595
  • چون ندید او عمر عبدالعزیز  ** پیش او عادل بود حجاج نیز 
  • چون ندید او مار موسی را ثبات  ** در حبال سحر پندارد حیات 
  • مرغ کو ناخورده است آب زلال  ** اندر آب شور دارد پر و بال 
  • جز به ضد ضد را همی نتوان شناخت  ** چون ببیند زخم بشناسد نواخت 
  • لاجرم دنیا مقدم آمدست  ** تا بدانی قدر اقلیم الست  600
  • چون ازینجا وا رهی آنجا روی  ** در شکرخانه‌ی ابد شاکر شوی 
  • گویی آنجا خاک را می‌بیختم  ** زین جهان پاک می‌بگریختم 
  • ای دریغا پیش ازین بودیم اجل  ** تا عذابم کم بدی اندر وجل 
  • در تفسیر قول رسول علیه‌السلام ما مات من مات الا و تمنی ان یموت قبل ما مات ان کان برا لیکون الی وصول البر اعجل و ان کان فاجرا لیقل فجوره 
  • زین بفرمودست آن آگه رسول  ** که هر آنک مرد و کرد از تن نزول