English    Türkçe    فارسی   

5
731-780

  • فکر زنبورست و آن خواب تو آب  ** چون شوی بیدار باز آید ذباب 
  • چند زنبور خیالی در پرد  ** می‌کشد این سو و آن سو می‌برد 
  • کمترین آکلانست این خیال  ** وآن دگرها را شناسد ذوالجلال 
  • هین گریز از جوق اکال غلیظ  ** سوی او که گفت ما ایمت حفیظ 
  • یا به سوی آن که او آن حفظ یافت  ** گر نتانی سوی آن حافظ شتافت  735
  • دست را مسپار جز در دست پیر  ** حق شدست آن دست او را دستگیر 
  • پیر عقلت کودکی خو کرده است  ** از جوار نفس که اندر پرده است 
  • عقل کامل را قرین کن با خرد  ** تا که باز آید خرد زان خوی بد 
  • چونک دست خود به دست او نهی  ** پس ز دست آکلان بیرون جهی 
  • دست تو از اهل آن بیعت شود  ** که یدالله فوق ایدیهم بود  740
  • چون بدادی دست خود در دست پیر  ** پیر حکمت که علیمست و خطیر 
  • کو نبی وقت خویشست ای مرید  ** تا ازو نور نبی آید پدید 
  • در حدیبیه شدی حاضر بدین  ** وآن صحابه‌ی بیعتی را هم‌قرین 
  • پس ز ده یار مبشر آمدی  ** هم‌چو زر ده‌دهی خالص شدی 
  • تا معیت راست آید زانک مرد  ** با کسی جفتست کو را دوست کرد  745
  • این جهان و آن جهان با او بود  ** وین حدیث احمد خوش‌خو بود 
  • گفت المرء مع محبوبه  ** لا یفک القلب من مطلوبه 
  • هر کجا دامست و دانه کم نشین  ** رو زبون‌گیرا زبون‌گیران ببین 
  • ای زبون‌گیر زبونان این بدان  ** دست هم بالای دستست ای جوان 
  • تو زبونی و زبون‌گیر ای عجب  ** هم تو صید و صیدگیر اندر طلب  750
  • بین ایدی خلفهم سدا مباش  ** که نبینی خصم را وآن خصم فاش 
  • حرص صیادی ز صیدی مغفلست  ** دلبریی می‌کند او بی‌دلست 
  • تو کم از مرغی مباش اندر نشید  ** بین ایدی خلف عصفوری بدید 
  • چون به نزد دانه آید پیش و پس  ** چند گرداند سر و رو آن نفس 
  • کای عجب پیش و پسم صیاد هست  ** تا کشم از بیم او زین لقمه دست  755
  • تو ببین پس قصه‌ی فجار را  ** پیش بنگر مرگ یار و جار را 
  • که هلاکت دادشان بی‌آلتی  ** او قرین تست در هر حالتی 
  • حق شکنجه کرد و گرز و دست نیست  ** پس بدان بی‌دست حق داورکنیست 
  • آنک می‌گفتی اگر حق هست کو  ** در شکنجه او مقر می‌شد که هو 
  • آنک می‌گفت این بعیدست و عجیب  ** اشک می‌راند و همی گفت ای قریب  760
  • چون فرار از دام واجب دیده است  ** دام تو خود بر پرت چفسیده است 
  • بر کنم من میخ این منحوس دام  ** از پی کامی نباشم طلخ‌کام 
  • درخور عقل تو گفتم این جواب  ** فهم کن وز جست و جو رو بر متاب 
  • بسکل این حبلی که حرص است و حسد  ** یاد کن فی جیدها حبل مسد 
  • صفت کشتن خلیل علیه‌السلام زاغ را کی آن اشارت به قمع کدام صفت بود از صفات مذمومه‌ی مهلکه در مرید 
  • این سخن را نیست پایان و فراغ  ** ای خلیل حق چرا کشتی تو زاغ  765
  • بهر فرمان حکمت فرمان چه بود  ** اندکی ز اسرار آن باید نمود 
  • کاغ کاغ و نعره‌ی زاغ سیاه  ** دایما باشد به دنیا عمرخواه 
  • هم‌چو ابلیس از خدای پاک فرد  ** تا قیامت عمر تن درخواست کرد 
  • گفت انظرنی الی یوم الجزا  ** کاشکی گفتی که تبنا ربنا 
  • عمر بی توبه همه جان کندنست  ** مرگ حاضر غایب از حق بودنست  770
  • عمر و مرگ این هر دو با حق خوش بود  ** بی‌خدا آب حیات آتش بود 
  • آن هم از تاثیر لعنت بود کو  ** در چنان حضرت همی‌شد عمرجو 
  • از خدا غیر خدا را خواستن  ** ظن افزونیست و کلی کاستن 
  • خاصه عمری غرق در بیگانگی  ** در حضور شیر روبه‌شانگی 
  • عمر بیشم ده که تا پس‌تر روم  ** مهلم افزون کن که تا کمتر شوم  775
  • تا که لعنت را نشانه او بود  ** بد کسی باشد که لعنت‌جو بود 
  • عمر خوش در قرب جان پروردنست  ** عمر زاغ از بهر سرگین خوردنست 
  • عمر بیشم ده که تا گه می‌خورم  ** دایم اینم ده که بس بدگوهرم 
  • گرنه گه خوارست آن گنده‌دهان  ** گویدی کز خوی زاغم وا رهان 
  • مناجات 
  • ای مبدل کرده خاکی را به زر  ** خاک دیگر را بکرده بوالبشر  780