English    Türkçe    فارسی   

6
1034-1083

  • قهقهه زد آن جهود سنگ‌دل  ** از سر افسوس و طنز و غش و غل 
  • گفت صدیقش که این خنده چه بود  ** در جواب پرسش او خنده فزود  1035
  • گفت اگر جدت نبودی و غرام  ** در خریداری این اسود غلام 
  • من ز استیزه نمی‌جوشیدمی  ** خود به عشر اینش بفروشیدمی 
  • کو به نزد من نیرزد نیم دانگ  ** تو گران کردی بهایش را به بانگ 
  • پس جوابش داد صدیق ای غبی  ** گوهری دادی به جوزی چون صبی 
  • کو به نزد من همی‌ارزد دو کون  ** من به جانش ناظرستم تو بلون  1040
  • زر سرخست او سیه‌تاب آمده  ** از برای رشک این احمق‌کده 
  • دیده‌ی این هفت رنگ جسمها  ** در نیابد زین نقاب آن روح را 
  • گر مکیسی کردیی در بیع بیش  ** دادمی من جمله ملک و مال خویش 
  • ور مکاس افزودیی من ز اهتمام  ** دامنی زر کردمی از غیر وام 
  • سهل دادی زانک ارزان یافتی  ** در ندیدی حقه را نشکافتی  1045
  • حقه سربسته جهل تو بداد  ** زود بینی که چه غبنت اوفتاد 
  • حقه‌ی پر لعل را دادی به باد  ** هم‌چو زنگی در سیه‌رویی تو شاد 
  • عاقبت وا حسرتا گویی بسی  ** بخت ودولت را فروشد خود کسی 
  • بخت با جامه‌ی غلامانه رسید  ** چشم بدبختت به جز ظاهر ندید 
  • او نمودت بندگی خویشتن  ** خوی زشتت کرد با او مکر و فن  1050
  • این سیه‌اسرار تن‌اسپید را  ** بت‌پرستانه بگیر ای ژاژخا 
  • این ترا و آن مرا بردیم سود  ** هین لکم دین ولی دین ای جهود 
  • خود سزای بت‌پرستان این بود  ** جلش اطلس اسپ او چوبین بود 
  • هم‌چو گور کافران پر دود و نار  ** وز برون بر بسته صد نقش و نگار 
  • هم‌چو مال ظالمان بیرون جمال  ** وز درونش خون مظلوم و وبال  1055
  • چون منافق از برون صوم و صلات  ** وز درون خاک سیاه بی‌نبات 
  • هم‌چو ابری خالیی پر قر و قر  ** نه درو نفع زمین نه قوت بر 
  • هم‌چو وعده‌ی مکر و گفتار دروغ  ** آخرش رسوا و اول با فروغ 
  • بعد از آن بگرفت او دست بلال  ** آن ز زخم ضرس محنت چون خلال 
  • شد خلالی در دهانی راه یافت  ** جانب شیرین‌زبانی می‌شتافت  1060
  • چون بدید آن خسته روی مصطفی  ** خر مغشیا فتاد او بر قفا 
  • تا بدیری بی‌خود و بی‌خویش ماند  ** چون به خویش آمد ز شادی اشک راند 
  • مصطفی‌اش در کنار خود کشید  ** کس چه داند بخششی کو را رسید 
  • چون بود مسی که بر اکسیر زد  ** مفلسی بر گنج پر توفیر زد 
  • ماهی پژمرده در بحر اوفتاد  ** کاروان گم شده زد بر رشاد  1065
  • آن خطاباتی که گفت آن دم نبی  ** گر زند بر شب بر آید از شبی 
  • روز روشن گردد آن شب چون صباح  ** من نتوانم باز گفت آن اصطلاح 
  • خود تو دانی که آفتابی در حمل  ** تا چه گوید با نبات و با دقل 
  • خود تو دانی هم که آن آب زلال  ** می چه گوید با ریاحین و نهال 
  • صنع حق با جمله اجزای جهان  ** چون دم و حرفست از افسون‌گران  1070
  • جذب یزدان با اثرها و سبب  ** صد سخن گوید نهان بی‌حرف و لب 
  • نه که تاثیر از قدر معمول نیست  ** لیک تاثیرش ازو معقول نیست 
  • چون مقلد بود عقل اندر اصول  ** دان مقلد در فروعش ای فضول 
  • گر بپرسد عقل چون باشد مرام  ** گو چنانک تو ندانی والسلام 
  • معاتبه‌ی مصطفی علیه‌السلام با صدیق رضی الله عنه کی ترا وصیت کردم کی به شرکت من بخر تو چرا بهر خود تنها خریدی و عذر او 
  • گفت ای صدیق آخر گفتمت  ** که مرا انباز کن در مکرمت  1075
  • گفت ما دو بندگان کوی تو  ** کردمش آزاد من بر روی تو 
  • تو مرا می‌دار بنده و یار غار  ** هیچ آزادی نخواهم زینهار 
  • که مرا از بندگیت آزادیست  ** بی‌تو بر من محنت و بیدادیست 
  • ای جهان را زنده کرده ز اصطفا  ** خاص کرده عام را خاصه مرا 
  • خوابها می‌دید جانم در شباب  ** که سلامم کرد قرص آفتاب  1080
  • از زمینم بر کشید او بر سما  ** همره او گشته بودم ز ارتقا 
  • گفتم این ماخولیا بود و محال  ** هیچ گردد مستحیلی وصف حال 
  • چون ترا دیدم بدیدم خویش را  ** آفرین آن آینه‌ی خوش کیش را