English    Türkçe    فارسی   

6
1083-1132

  • چون ترا دیدم بدیدم خویش را  ** آفرین آن آینه‌ی خوش کیش را 
  • چون ترا دیدم محالم حال شد  ** جان من مستغرق اجلال شد 
  • چون ترا دیدم خود ای روح البلاد  ** مهر این خورشید از چشمم فتاد  1085
  • گشت عالی‌همت از نو چشم من  ** جز به خواری نگردد اندر چمن 
  • نور جستم خود بدیدم نور نور  ** حور جستم خود بدیدم رشک حور 
  • یوسفی جستم لطیف و سیم تن  ** یوسفستانی بدیدم در تو من 
  • در پی جنت بدم در جست و جو  ** جنتی بنمود از هر جزو تو 
  • هست این نسبت به من مدح و ثنا  ** هست این نسبت به تو قدح و هجا  1090
  • هم‌چو مدح مرد چوپان سلیم  ** مر خدا را پیش موسی کلیم 
  • که بجویم اشپشت شیرت دهم  ** چارقت دوم من و پیشت نهم 
  • قدح او را حق به مدحی برگرفت  ** گر تو هم رحمت کنی نبود شگفت 
  • رحم فرما بر قصور فهمها  ** ای ورای عقلها و وهمها 
  • ایها العشاق اقبالی جدید  ** از جهان کهنه‌ی نوگر رسید  1095
  • زان جهان کو چاره‌ی بیچاره‌جوست  ** صد هزاران نادره دنیا دروست 
  • ابشروا یا قوم اذ جاء الفرج  ** افرحوا یا قوم قد زال الحرج 
  • آفتابی رفت در کازه‌ی هلال  ** در تقاضا که ارحنا یا بلال 
  • زیر لب می‌گفتی از بیم عدو  ** کوری او بر مناره رو بگو 
  • می‌دمد در گوش هر غمگین بشیر  ** خیز ای مدبر ره اقبال گیر  1100
  • ای درین حبس و درین گند و شپش  ** هین که تا کس نشنود رستی خمش 
  • چون کنی خامش کنون ای یار من  ** کز بن هر مو بر آمد طبل‌زن 
  • آن‌چنان کر شد عدو رشک‌خو  ** گوید این چندین دهل را بانگ کو 
  • می‌زند بر روش ریحان که طریست  ** او ز کوری گوید این آسیب چیست 
  • می‌شکنجد حور دستش می‌کشد  ** کور حیران کز چه دردم می‌کند  1105
  • این کشاکش چیست بر دست و تنم  ** خفته‌ام بگذار تا خوابی کنم 
  • آنک در خوابش همی‌جویی ویست  ** چشم بگشا کان مه نیکو پیست 
  • زان بلاها بر عزیزان بیش بود  ** کان تجمش یار با خوبان فزود 
  • لاغ با خوبان کند بر هر رهی  ** نیز کوران را بشوراند گهی 
  • خویش را یک‌دم برین کوران دهد  ** تا غریو از کوی کوران بر جهد  1110
  • قصه‌ی هلال کی بنده‌ی مخلص بود خدای را صاحب بصیرت بی‌تقلید پنهان شده در بندگی مخلوقان جهت مصلحت نه از عجز چنانک لقمان و یوسف از روی ظاهر و غیر ایشان بنده‌ی سایس بود امیری را و آن امیر مسلمان بود اما چشم بسته داند اعمی که مادری دارد لیک چونی بوهم در نارد اگر با این دانش تعظیم این مادر کند ممکن بود کی از عمی خلاص یابد کی اذا اراد الله به عبد خیرا فتح عینی قلبه لیبصره بهما الغیب این راه ز زندگی دل حاصل کن کین زندگی تن صفت حیوانست 
  • چون شنیدی بعضی اوصاف بلال  ** بشنو اکنون قصه‌ی ضعف هلال 
  • از بلال او بیش بود اندر روش  ** خوی بد را بیش کرده بد کشش 
  • نه چو تو پس‌رو که هر دم پس‌تری  ** سوی سنگی می‌روی از گوهری 
  • آن‌چنان کان خواجه را مهمان رسید  ** خواجه از ایام و سالش بر رسید 
  • گفت عمرت چند سالست ای پسر  ** بازگو و در مدزد و بر شمر  1115
  • گفت هجده هفده یا خود شانزده  ** یا که پانزده ای برادرخوانده 
  • گفت واپس واپس ای خیره سرت  ** باز می‌رو تا بکس مادرت 
  • حکایت در تقریر همین سخن 
  • آن یکی اسپی طلب کرد از امیر  ** گفت رو آن اسپ اشهب را بگیر 
  • گفت آن را من نخواهم گفت چون  ** گفت او واپس‌روست و بس حرون 
  • سخت پس پس می‌رود او سوی بن  ** گفت دمش را به سوی خانه کن  1120
  • دم این استور نفست شهوتست  ** زین سبب پس پس رود آن خودپرست 
  • شهوت او را که دم آمد ز بن  ** ای مبدل شهوت عقبیش کن 
  • چون ببندی شهوتش را از رغیف  ** سر کند آن شهوت از عقل شریف 
  • هم‌چو شاخی که ببری از درخت  ** سر کند قوت ز شاخ نیک‌بخت 
  • چونک کردی دم او را آن طرف  ** گر رود پس پس رود تا مکتنف  1125
  • حبذا اسپان رام پیش‌رو  ** نه سپس‌رو نه حرونی را گرو 
  • گرم‌رو چون جسم موسی کلیم  ** تا به بحرینش چو پهنای گلیم 
  • هست هفصدساله راه آن حقب  ** که بکرد او عزم در سیران حب 
  • همت سیر تنش چون این بود  ** سیر جانش تا به علیین بود 
  • شهسواران در سباقت تاختند  ** خربطان در پایگه انداختند  1130
  • مثل 
  • آن‌چنان که کاروانی می‌رسید  ** در دهی آمد دری را باز دید 
  • آن یکی گفت اندرین برد العجوز  ** تا بیندازیم اینجا چند روز