English    Türkçe    فارسی   

6
1304-1353

  • گر ترا بر جان زند بی‌واسطه  ** متصل گردد به پنهان رابطه 
  • بر جمادات آن اثرها عاریه‌ست  ** از پی روح خوش متواریه‌ست  1305
  • تا از آن جامد اثر گیرد ضمیر  ** حبذا نان بی‌هیولای خمیر 
  • حبذا خوان مسیحی بی‌کمی  ** حبذا بی‌باغ میوه‌ی مریمی 
  • بر زند از جان کامل معجزات  ** بر ضمیر جان طالب چون حیات 
  • معجزه بحرست و ناقص مرغ خاک  ** مرغ آبی در وی آمن از هلاک 
  • عجزبخش جان هر نامحرمی  ** لیک قدرت‌بخش جان هم‌دمی  1310
  • چون نیابی این سعادت در ضمیر  ** پس ز ظاهر هر دم استدلال گیر 
  • که اثرها بر مشاعر ظاهرست  ** وین اثرها از مثر مخبرست 
  • هست پنهان معنی هر داروی  ** هم‌چو سحر و صنعت هر جادوی 
  • چون نظر در فعل و آثارش کنی  ** گرچه پنهانست اظهارش کنی 
  • قوتی کان اندرونش مضمرست  ** چون به فعل آید عیان و مظهرست  1315
  • چون به آثار این همه پیدا شدت  ** چون نشد پیدا ز تاثیر ایزدت 
  • نه سببها و اثرها مغز و پوست  ** چون بجویی جملگی آثار اوست 
  • دوست گیری چیزها را از اثر  ** پس چرا ز آثاربخشی بی‌خبر 
  • از خیالی دوست گیری خلق را  ** چون نگیری شاه غرب و شرق را 
  • این سخن پایان ندارد ای قباد  ** حرص ما را اندرین پایان مباد  1320
  • رجوع به قصه‌ی رنجور 
  • باز گرد و قصه‌ی رنجور گو  ** با طبیب آگه ستارخو 
  • نبض او بگرفت و واقف شد ز حال  ** که امید صحت او بد محال 
  • گفت هر چت دل بخواهد آن بکن  ** تا رود از جسمت این رنج کهن 
  • هرچه خواهد خاطر تو وا مگیر  ** تا نگردد صبر و پرهیزت زحیر 
  • صبر و پرهیز این مرض را دان زیان  ** هرچه خواهد دل در آرش در میان  1325
  • این چنین رنجور را گفت ای عمو  ** حق تعالی اعملوا ما شتم 
  • گفت رو هین خیر بادت جان عم  ** من تماشای لب جو می‌روم 
  • بر مراد دل همی‌گشت او بر آب  ** تا که صحت را بیابد فتح باب 
  • بر لب جو صوفیی بنشسته بود  ** دست و رو می‌شست و پاکی می‌فزود 
  • او قفااش دید چون تخییلیی  ** کرد او را آرزوی سیلیی  1330
  • بر قفای صوفی حمزه‌پرست  ** راست می‌کرد از برای صفع دست 
  • کارزو را گر نرانم تا رود  ** آن طبیبم گفت کان علت شود 
  • سیلیش اندر برم در معرکه  ** زانک لا تلقوا بایدی تهلکه 
  • تهلکه‌ست این صبر و پرهیز ای فلان  ** خوش بکوبش تن مزن چون دیگران 
  • چون زدش سیلی برآمد یک طراق  ** گفت صوفی هی هی ای قواد عاق  1335
  • خواست صوفی تا دو سه مشتش زند  ** سبلت و ریشش یکایک بر کند 
  • خلق رنجور دق و بیچاره‌اند  ** وز خداع دیو سیلی باره‌اند 
  • جمله در ایذای بی‌جرمان حریص  ** در قفای همدگر جویان نقیص 
  • ای زننده بی‌گناهان را قفا  ** در قفای خود نمی‌بینی جزا 
  • ای هوا را طب خود پنداشته  ** بر ضعیفان صفع را بگماشته  1340
  • بر تو خندید آنک گفتت این دواست  ** اوست که آدم را به گندم رهنماست 
  • که خورید این دانه او دو مستعین  ** بهر دارو تا تکونا خالدین 
  • اوش لغزانید و او را زد قفا  ** آن قفا وا گشت و گشت این را جزا 
  • اوش لغزانید سخت اندر زلق  ** لیک پشت و دستگیرش بود حق 
  • کوه بود آدم اگر پر مار شد  ** کان تریاقست و بی‌اضرار شد  1345
  • تو که تریاقی نداری ذره‌ای  ** از خلاص خود چرایی غره‌ای 
  • آن توکل کو خلیلانه ترا  ** وآن کرامت چون کلیمت از کجا 
  • تا نبرد تیغت اسمعیل را  ** تا کنی شه‌راه قعر نیل را 
  • گر سعیدی از مناره اوفتید  ** بادش اندر جامه افتاد و رهید 
  • چون یقینت نیست آن بخت ای حسن  ** تو چرا بر باد دادی خویشتن  1350
  • زین مناره صد هزاران هم‌چو عاد  ** در فتادند و سر و سر باد داد 
  • سرنگون افتادگان را زین منار  ** می‌نگر تو صد هزار اندر هزار 
  • تو رسن‌بازی نمیدانی یقین  ** شکر پاها گوی و می‌رو بر زمین