English    Türkçe    فارسی   

6
1400-1449

  • فقر آن محمود تست ای بی‌سعت  ** طبع ازو دایم همی ترساندت  1400
  • گر بدانی رحم این محمود راد  ** خوش بگویی عاقبت محمود باد 
  • فقر آن محمود تست ای بیم‌دل  ** کم شنو زین مادر طبع مضل 
  • چون شکار فقر کردی تو یقین  ** هم‌چوکودک اشک باری یوم دین 
  • گرچه اندر پرورش تن مادرست  ** لیک از صد دشمنت دشمن‌ترست 
  • تن چو شد بیمار داروجوت کرد  ** ور قوی شد مر ترا طاغوت کرد  1405
  • چون زره دان این تن پر حیف را  ** نی شتا را شاید و نه صیف را 
  • یار بد نیکوست بهر صبر را  ** که گشاید صبر کردن صدر را 
  • صبر مه با شب منور داردش  ** صبر گل با خار اذفر داردش 
  • صبر شیر اندر میان فرث و خون  ** کرده او را ناعش ابن اللبون 
  • صبر جمله‌ی انبیا با منکران  ** کردشان خاص حق و صاحب‌قران  1410
  • هر که را بینی یکی جامه درست  ** دانک او آن را به صبر و کسب جست 
  • هرکه را دیدی برهنه و بی‌نوا  ** هست بر بی‌صبری او آن گوا 
  • هرکه مستوحش بود پر غصه جان  ** کرده باشد با دغایی اقتران 
  • صبر اگر کردی و الف با وفا  ** ار فراق او نخوردی این قفا 
  • خوی با حق نساختی چون انگبین  ** با لبن که لا احب الافلین  1415
  • لاجرم تنها نماندی هم‌چنان  ** که آتشی مانده به راه از کاروان 
  • چون ز بی‌صبری قرین غیر شد  ** در فراقش پر غم و بی‌خیر شد 
  • صحبتت چون هست زر ده‌دهی  ** پیش خاین چون امانت می‌نهی 
  • خوی با او کن که امانتهای تو  ** آمن آید از افول و از عتو 
  • خوی با او کن که خو را آفرید  ** خویهای انبیا را پرورید  1420
  • بره‌ای بدهی رمه بازت دهد  ** پرورنده‌ی هر صفت خود رب بود 
  • بره پیش گرگ امانت می‌نهی  ** گرگ و یوسف را مفرما همرهی 
  • گرگ اگر با تو نماید روبهی  ** هین مکن باور که ناید زو بهی 
  • جاهل ار با تو نماید هم‌دلی  ** عاقبت زحمت زند از جاهلی 
  • او دو آلت دارد و خنثی بود  ** فعل هر دو بی‌گمان پیدا شود  1425
  • او ذکر را از زنان پنهان کند  ** تا که خود را خواهر ایشان کند 
  • شله از مردان به کف پنهان کند  ** تا که خود را جنس آن مردان کند 
  • گفت یزدان زان کس مکتوم او  ** شله‌ای سازیم بر خرطوم او 
  • تا که بینایان ما زان ذو دلال  ** در نیایند از فن او در جوال 
  • حاصل آنک از هر ذکر ناید نری  ** هین ز جاهل ترس اگر دانش‌وری  1430
  • دوستی جاهل شیرین‌سخن  ** کم شنو کان هست چون سم کهن 
  • جان مادر چشم روشن گویدت  ** جز غم و حسرت از آن نفزویدت 
  • مر پدر را گوید آن مادر جهار  ** که ز مکتب بچه‌ام شد بس نزار 
  • از زن دیگر گرش آوردیی  ** بر وی این جور و جفا کم کردیی 
  • از جز تو گر بدی این بچه‌ام  ** این فشار آن زن بگفتی نیز هم  1435
  • هین بجه زن مادر و تیبای او  ** سیلی بابا به از حلوای او 
  • هست مادر نفس و بابا عقل راد  ** اولش تنگی و آخر صد گشاد 
  • ای دهنده‌ی عقلها فریاد رس  ** تا نخواهی تو نخواهد هیچ کس 
  • هم طلب از تست و هم آن نیکوی  ** ما کییم اول توی آخر توی 
  • هم بگو تو هم تو بشنو هم تو باش  ** ما همه لاشیم با چندین تراش  1440
  • زین حواله رغبت افزا در سجود  ** کاهلی جبر مفرست و خمود 
  • جبر باشد پر و بال کاملان  ** جبر هم زندان و بند کاهلان 
  • هم‌چو آب نیل دان این جبر را  ** آب مومن را و خون مر گبر را 
  • بال بازان را سوی سلطان برد  ** بال زاغان را به گورستان برد 
  • باز گرد اکنون تو در شرح عدم  ** که چو پازهرست و پنداریش سم  1445
  • هم‌چو هندوبچه هین ای خواجه‌تاش  ** رو ز محمود عدم ترسان مباش 
  • از وجودی ترس که اکنون در ویی  ** آن خیالت لاشی و تو لا شیی 
  • لاشیی بر لاشیی عاشق شدست  ** هیچ نی مر هیچ نی را ره زدست 
  • چون برون شد این خیالات از میان  ** گشت نامعقول تو بر تو عیان 
  • لیس للماضین هم الموت انما لهم حسره الموت