English    Türkçe    فارسی   

6
1415-1464

  • خوی با حق نساختی چون انگبین  ** با لبن که لا احب الافلین  1415
  • لاجرم تنها نماندی هم‌چنان  ** که آتشی مانده به راه از کاروان 
  • چون ز بی‌صبری قرین غیر شد  ** در فراقش پر غم و بی‌خیر شد 
  • صحبتت چون هست زر ده‌دهی  ** پیش خاین چون امانت می‌نهی 
  • خوی با او کن که امانتهای تو  ** آمن آید از افول و از عتو 
  • خوی با او کن که خو را آفرید  ** خویهای انبیا را پرورید  1420
  • بره‌ای بدهی رمه بازت دهد  ** پرورنده‌ی هر صفت خود رب بود 
  • بره پیش گرگ امانت می‌نهی  ** گرگ و یوسف را مفرما همرهی 
  • گرگ اگر با تو نماید روبهی  ** هین مکن باور که ناید زو بهی 
  • جاهل ار با تو نماید هم‌دلی  ** عاقبت زحمت زند از جاهلی 
  • او دو آلت دارد و خنثی بود  ** فعل هر دو بی‌گمان پیدا شود  1425
  • او ذکر را از زنان پنهان کند  ** تا که خود را خواهر ایشان کند 
  • شله از مردان به کف پنهان کند  ** تا که خود را جنس آن مردان کند 
  • گفت یزدان زان کس مکتوم او  ** شله‌ای سازیم بر خرطوم او 
  • تا که بینایان ما زان ذو دلال  ** در نیایند از فن او در جوال 
  • حاصل آنک از هر ذکر ناید نری  ** هین ز جاهل ترس اگر دانش‌وری  1430
  • دوستی جاهل شیرین‌سخن  ** کم شنو کان هست چون سم کهن 
  • جان مادر چشم روشن گویدت  ** جز غم و حسرت از آن نفزویدت 
  • مر پدر را گوید آن مادر جهار  ** که ز مکتب بچه‌ام شد بس نزار 
  • از زن دیگر گرش آوردیی  ** بر وی این جور و جفا کم کردیی 
  • از جز تو گر بدی این بچه‌ام  ** این فشار آن زن بگفتی نیز هم  1435
  • هین بجه زن مادر و تیبای او  ** سیلی بابا به از حلوای او 
  • هست مادر نفس و بابا عقل راد  ** اولش تنگی و آخر صد گشاد 
  • ای دهنده‌ی عقلها فریاد رس  ** تا نخواهی تو نخواهد هیچ کس 
  • هم طلب از تست و هم آن نیکوی  ** ما کییم اول توی آخر توی 
  • هم بگو تو هم تو بشنو هم تو باش  ** ما همه لاشیم با چندین تراش  1440
  • زین حواله رغبت افزا در سجود  ** کاهلی جبر مفرست و خمود 
  • جبر باشد پر و بال کاملان  ** جبر هم زندان و بند کاهلان 
  • هم‌چو آب نیل دان این جبر را  ** آب مومن را و خون مر گبر را 
  • بال بازان را سوی سلطان برد  ** بال زاغان را به گورستان برد 
  • باز گرد اکنون تو در شرح عدم  ** که چو پازهرست و پنداریش سم  1445
  • هم‌چو هندوبچه هین ای خواجه‌تاش  ** رو ز محمود عدم ترسان مباش 
  • از وجودی ترس که اکنون در ویی  ** آن خیالت لاشی و تو لا شیی 
  • لاشیی بر لاشیی عاشق شدست  ** هیچ نی مر هیچ نی را ره زدست 
  • چون برون شد این خیالات از میان  ** گشت نامعقول تو بر تو عیان 
  • لیس للماضین هم الموت انما لهم حسره الموت 
  • راست گفتست آن سپهدار بشر  ** که هر آنک کرد از دنیا گذر  1450
  • نیستش درد و دریغ و غبن موت  ** بلک هستش صد دریغ از بهر فوت 
  • که چرا قبله نکردم مرگ را  ** مخزن هر دولت و هر برگ را 
  • قبله کردم من همه عمر از حول  ** آن خیالاتی که گم شد در اجل 
  • حسرت آن مردگان از مرگ نیست  ** زانست کاندر نقشها کردیم ایست 
  • ما ندیدیم این که آن نقش است و کف  ** کف ز دریا جنبد و یابد علف  1455
  • چونک بحر افکند کفها را به بر  ** تو بگورستان رو آن کفها نگر 
  • پس بگو کو جنبش و جولانتان  ** بحر افکندست در بحرانتان 
  • تا بگویندت به لب نی بل به حال  ** که ز دریا کن نه از ما این سال 
  • نقش چون کف کی بجنبد بی ز موج  ** خاک بی بادی کجا آید بر اوج 
  • چون غبار نقش دیدی باد بین  ** کف چو دیدی قلزم ایجاد بین  1460
  • هین ببین کز تو نظر آید به کار  ** باقیت شحمی و لحمی پود و تار 
  • شحم تو در شمعها نفزود تاب  ** لحم تو مخمور را نامد کباب 
  • در گداز این جمله تن را در بصر  ** در نظر رو در نظر رو در نظر 
  • یک نظر دو گز همی‌بیند ز راه  ** یک نظر دو کون دید و روی شاه