English    Türkçe    فارسی   

6
144-193

  • در عجوزه چیست که ایشان را نبود  ** که ترا زان نقشها با خود ربود 
  • تو نگویی من بگویم در بیان  ** عقل و حس و درک و تدبیرست و جان  145
  • در عجوزه جان آمیزش‌کنیست  ** صورت گرمابه‌ها را روح نیست 
  • صورت گرمابه گر جنبش کند  ** در زمان او از عجوزه بر کند 
  • جان چه باشد با خبر از خیر و شر  ** شاد با احسان و گریان از ضرر 
  • چون سر و ماهیت جان مخبرست  ** هر که او آگاه‌تر با جان‌ترست 
  • روح را تاثیر آگاهی بود  ** هر که را این بیش اللهی بود  150
  • چون خبرها هست بیرون زین نهاد  ** باشد این جانها در آن میدان جماد 
  • جان اول مظهر درگاه شد  ** جان جان خود مظهر الله شد 
  • آن ملایک جمله عقل و جان بدند  ** جان نو آمد که جسم آن بدند 
  • از سعادت چون بر آن جان بر زدند  ** هم‌چو تن آن روح را خادم شدند 
  • آن بلیس از جان از آن سر برده بود  ** یک نشد با جان که عضو مرده بود  155
  • چون نبودش آن فدای آن نشد  ** دست بشکسته مطیع جان نشد 
  • جان نشد ناقص گر آن عضوش شکست  ** کان بدست اوست تواند کرد هست 
  • سر دیگر هست کو گوش دگر  ** طوطیی کو مستعد آن شکر 
  • طوطیان خاص را قندیست ژرف  ** طوطیان عام از آن خور بسته طرف 
  • کی چشد درویش صورت زان زکات  ** معنیست آن نه فعولن فاعلات  160
  • از خر عیسی دریغش نیست قند  ** لیک خر آمد به خلقت که پسند 
  • قند خر را گر طرب انگیختی  ** پیش خر قنطار شکر ریختی 
  • معنی نختم علی افواههم  ** این شناس اینست ره‌رو را مهم 
  • تا ز راه خاتم پیغامبران  ** بوک بر خیزد ز لب ختم گران 
  • ختمهایی که انبیا بگذاشتند  ** آن بدین احمدی برداشتند  165
  • قفلهای ناگشاده مانده بود  ** از کف انا فتحنا برگشود 
  • او شفیع است این جهان و آن جهان  ** این جهان زی دین و آنجا زی جنان 
  • این جهان گوید که تو رهشان نما  ** وآن جهان گوید که تو مهشان نما 
  • پیشه‌اش اندر ظهور و در کمون  ** اهد قومی انهم لا یعلمون 
  • باز گشته از دم او هر دو باب  ** در دو عالم دعوت او مستجاب  170
  • بهر این خاتم شدست او که به جود  ** مثل او نه بود و نه خواهند بود 
  • چونک در صنعت برد استاد دست  ** نه تو گویی ختم صنعت بر توست 
  • در گشاد ختمها تو خاتمی  ** در جهان روح‌بخشان حاتمی 
  • هست اشارات محمدالمراد  ** کل گشاد اندر گشاد اندر گشاد 
  • صد هزاران آفرین بر جان او  ** بر قدوم و دور فرزندان او  175
  • آن خلیفه‌زادگان مقبلش  ** زاده‌اند از عنصر جان و دلش 
  • گر ز بغداد و هری یا از ری‌اند  ** بی‌مزاج آب و گل نسل وی‌اند 
  • شاخ گل هر جا که روید هم گلست  ** خم مل هر جا که جوشد هم ملست 
  • گر ز مغرب بر زند خورشید سر  ** عین خورشیدست نه چیز دگر 
  • عیب چینان را ازین دم کور دار  ** هم بستاری خود ای کردگار  180
  • گفت حق چشم خفاش بدخصال  ** بسته‌ام من ز آفتاب بی‌مثال 
  • از نظرهای خفاش کم و کاست  ** انجم آن شمس نیز اندر خفاست 
  • نکوهیدن ناموسهای پوسیده را کی مانع ذوق ایمان و دلیل ضعف صدق‌اند و راه‌زن صد هزار ابله چنانک راه‌زن آن مخنث شده بودند گوسفندان و نمی‌یارست گذشتن و پرسیدن مخنث از چوپان کی این گوسفندان تو مرا عجب گزند گفت ای مردی و در تو رگ مردی هست همه فدای تو اند و اگر مخنثی هر یکی ترا اژدرهاست مخنثی دیگر هست کی چون گوسفندان را بیند در حال از راه باز گردد نیارد پرسیدن ترسد کی اگر بپرسم گوسفندان در من افتند و مرا بگزند 
  • ای ضیاء الحق حسام‌الدین بیا  ** ای صقال روح و سلطان الهدی 
  • مثنوی را مسرح مشروح ده  ** صورت امثال او را روح ده 
  • تا حروفش جمله عقل و جان شوند  ** سوی خلدستان جان پران شوند  185
  • هم به سعی تو ز ارواح آمدند  ** سوی دام حرف و مستحقن شدند 
  • باد عمرت در جهان هم‌چون خضر  ** جان‌فزا و دستگیر و مستمر 
  • چون خضر و الیاس مانی در جهان  ** تا زمین گردد ز لطفت آسمان 
  • گفتمی از لطف تو جزوی ز صد  ** گر نبودی طمطراق چشم بد 
  • لیک از چشم بد زهراب دم  ** زخمهای روح‌فرسا خورده‌ام  190
  • جز به رمز ذکر حال دیگران  ** شرح حالت می‌نیارم در بیان 
  • این بهانه هم ز دستان دلیست  ** که ازو پاهای دل اندر گلیست 
  • صد دل و جان عاشق صانع شده  ** چشم بد یا گوش بد مانع شده