English    Türkçe    فارسی   

6
1499-1548

  • آن قسم بر جسم احمد راند حق  ** آنچ فرمودست کلا والشفق 
  • مور بر دانه چرا لرزان بدی  ** گر از آن یک دانه خرمن‌دان بدی  1500
  • بر سر حرف آ که صوفی بی‌دلست  ** در مکافات جفا مستعجلست 
  • ای تو کرده ظلمها چون خوش‌دلی  ** از تقاضای مکافی غافلی 
  • یا فراموشت شدست از کرده‌هات  ** که فرو آویخت غفلت پرده‌هات 
  • گر نه خصمیهاستی اندر قفات  ** جرم گردون رشک بردی بر صفات 
  • لیک محبوسی برای آن حقوق  ** اندک اندک عذر می‌خواه از عقوق  1505
  • تا به یکبارت نگیرد محتسب  ** آب خود روشن کن اکنون با محب 
  • رفت صوفی سوی آن سیلی‌زنش  ** دست زد چون مدعی در دامنش 
  • اندر آوردش بر قاضی کشان  ** کین خر ادبار را بر خر نشان 
  • یا به زخم دره او را ده جزا  ** آنچنان که رای تو بیند سزا 
  • کانک از زجر تو میرد در دمار  ** بر تو تاوان نیست آن باشد جبار  1510
  • در حد و تعزیر قاضی هر که مرد  ** نیست بر قاضی ضمان کو نیست خرد 
  • نایب حقست و سایه‌ی عدل حق  ** آینه‌ی هر مستحق و مستحق 
  • کو ادب از بهر مظلومی کند  ** نه برای عرض و خشم و دخل خود 
  • چون برای حق و روز آجله‌ست  ** گر خطایی شد دیت بر عاقله‌ست 
  • آنک بهر خود زند او ضامنست  ** وآنک بهر حق زند او آمنست  1515
  • گر پدر زد مر پسر را و بمرد  ** آن پدر را خون‌بها باید شمرد 
  • زانک او را بهر کار خویش زد  ** خدمت او هست واجب بر ولد 
  • چون معلم زد صبی را شد تلف  ** بر معلم نیست چیزی لا تخف 
  • کان معلم نایب افتاد و امین  ** هر امین را هست حکمش همچنین 
  • نیست واجب خدمت استا برو  ** پس نبود استا به زجرش کارجو  1520
  • ور پدر زد او برای خود زدست  ** لاجرم از خونبها دادن نرست 
  • پس خودی را سر ببر ای ذوالفقار  ** بی‌خودی شو فانیی درویش‌وار 
  • چون شدی بی‌خود هر آنچ تو کنی  ** ما رمیت اذ رمیتی آمنی 
  • آن ضمان بر حق بود نه بر امین  ** هست تفصیلش به فقه اندر مبین 
  • هر دکانی راست سودایی دگر  ** مثنوی دکان فقرست ای پسر  1525
  • در دکان کفشگر چرمست خوب  ** قالب کفش است اگر بینی تو چوب 
  • پیش بزازان قز و ادکن بود  ** بهر گز باشد اگر آهن بود 
  • مثنوی ما دکان وحدتست  ** غیر واحد هرچه بینی آن بتست 
  • بت ستودن بهر دام عامه را  ** هم‌چنان دان کالغرانیق العلی 
  • خواندش در سوره‌ی والنجم زود  ** لیک آن فتنه بد از سوره نبود  1530
  • جمله کفار آن زمان ساجد شدند  ** هم سری بود آنک سر بر در زدند 
  • بعد ازین حرفیست پیچاپیچ و دور  ** با سلیمان باش و دیوان را مشور 
  • هین حدیث صوفی و قاضی بیار  ** وان ستمکار ضعیف زار زار 
  • گفت قاضی ثبت العرش ای پسر  ** تا برو نقشی کنم از خیر و شر 
  • کو زننده کو محل انتقام  ** این خیالی گشته است اندر سقام  1535
  • شرع بهر زندگان و اغنیاست  ** شرع بر اصحاب گورستان کجاست 
  • آن گروهی کز فقیری بی‌سرند  ** صد جهت زان مردگان فانی‌تراند 
  • مرده از یک روست فانی در گزند  ** صوفیان از صد جهت فانی شدند 
  • مرگ یک قتلست و این سیصد هزار  ** هر یکی را خونبهایی بی‌شمار 
  • گرچه کشت این قوم را حق بارها  ** ریخت بهر خونبها انبارها  1540
  • هم‌چو جرجیس‌اند هر یک در سرار  ** کشته گشته زنده گشته شصت بار 
  • کشته از ذوق سنان دادگر  ** می‌بسوزد که بزن زخمی دگر 
  • والله از عشق وجود جان‌پرست  ** کشته بر قتل دوم عاشق‌ترست 
  • گفت قاضی من قضادار حیم  ** حاکم اصحاب گورستان کیم 
  • این به صورت گر نه در گورست پست  ** گورها در دودمانش آمدست  1545
  • بس بدیدی مرده اندر گور تو  ** گور را در مرده بین ای کور تو 
  • گر ز گوری خشت بر تو اوفتاد  ** عاقلان از گور کی خواهند داد 
  • گرد خشم و کینه‌ی مرده مگرد  ** هین مکن با نقش گرمابه نبرد