English    Türkçe    فارسی   

6
1702-1751

  • گفت لاغی خندمین‌تر زان دو بار  ** کرد او این ترک را کلی شکار 
  • چشم بسته عقل جسته مولهه  ** مست ترک مدعی از قهقهه 
  • پس سوم بار از قبا دزدید شاخ  ** که ز خنده‌ش یافت میدان فراخ 
  • چون چهارم بار آن ترک خطا  ** لاغ از آن استا همی‌کرد اقتضا  1705
  • رحم آمد بر وی آن استاد را  ** کرد در باقی فن و بیداد را 
  • گفت مولع گشت این مفتون درین  ** بی‌خبر کین چه خسارست و غبین 
  • بوسه‌افشان کرد بر استاد او  ** که بمن بهر خدا افسانه گو 
  • ای فسانه گشته و محو از وجود  ** چند افسانه بخواهی آزمود 
  • خندمین‌تر از تو هیچ افسانه نیست  ** بر لب گور خراب خویش ایست  1710
  • ای فرو رفته به گور جهل و شک  ** چند جویی لاغ و دستان فلک 
  • تا بکی نوشی تو عشوه‌ی این جهان  ** که نه عقلت ماند بر قانون نه جان 
  • لاغ این چرخ ندیم کرد و مرد  ** آب روی صد هزاران چون تو برد 
  • می‌درد می‌دوزد این درزی عام  ** جامه‌ی صدسالگان طفل خام 
  • لاغ او گر باغها را داد داد  ** چون دی آمد داده را بر باد داد  1715
  • پیره‌طفلان شسته پیشش بهر کد  ** تا به سعد و نحس او لاغی کند 
  • گفتن درزی ترک را هی خاموش کی اگر مضاحک دگر گویم قبات تنگ آید 
  • گفت درزی ای طواشی بر گذر  ** وای بر تو گر کنم لاغی دگر 
  • پس قبایت تنگ آید باز پس  ** این کند با خویشتن خود هیچ کس 
  • خنده‌ی چه رمزی ار دانستیی  ** تو به جای خنده خون بگرستیی 
  • بیان آنک بی‌کاران و افسانه‌جویان مثل آن ترک‌اند و عالم غرار غدار هم‌چو آن درزی و شهوات و زبان مضاحک گفتن این دنیاست و عمر هم‌چون آن اطلس پیش این درزی جهت قبای بقا و لباس تقوی ساختن 
  • اطلس عمرت به مقراض شهور  ** برد پاره‌پاره خیاط غرور  1720
  • تو تمنا می‌بری که اختر مدام  ** لاغ کردی سعد بودی بر دوام 
  • سخت می‌تولی ز تربیعات او  ** وز دلال و کینه و آفات او 
  • سخت می‌رنجی ز خاموشی او  ** وز نحوس و قبض و کین‌کوشی او 
  • که چرا زهره‌ی طرب در رقص نیست  ** بر سعود و رقص سعد او مه‌ایست 
  • اخترت گوید که گر افزون کنم  ** لاغ را پس کلیت مغبون کنم  1725
  • تو مبین قلابی این اختران  ** عشق خود بر قلب‌زن بین ای مهان 
  • مثل 
  • آن یکی می‌شد به ره سوی دکان  ** پیش ره را بسته دید او از زنان 
  • پای او می‌سوخت از تعجیل و راه  ** بسته از جوق زنان هم‌چو ماه 
  • رو به یک زن کرد و گفت ای مستهان  ** هی چه بسیارید ای دخترچگان 
  • رو بدو کرد آن زن و گفت ای امین  ** هیچ بسیاری ما منکر مبین  1730
  • بین که با بسیاری ما بر بساط  ** تنگ می‌آید شما را انبساط 
  • در لواطه می‌فتید از قحط زن  ** فاعل و مفعول رسوای زمن 
  • تو مبین این واقعات روزگار  ** کز فلک می‌گردد اینجا ناگوار 
  • تو مبین تحشیر روزی و معاش  ** تو مبین این قحط و خوف و ارتعاش 
  • بین که با این جمله تلخیهای او  ** مرده‌ی اویید و ناپروای او  1735
  • رحمتی دان امتحان تلخ را  ** نقمتی دان ملک مرو و بلخ را 
  • آن براهیم از تلف نگریخت و ماند  ** این براهیم از شرف بگریخت و راند 
  • آن نسوزد وین بسوزد ای عجب  ** نعل معکوس است در راه طلب 
  • باز مکرر کردن صوفی سال را 
  • گفت صوفی قادرست آن مستعان  ** که کند سودای ما را بی زیان 
  • آنک آتش را کند ورد و شجر  ** هم تواند کرد این را بی‌ضرر  1740
  • آنک گل آرد برون از عین خار  ** هم تواند کرد این دی را بهار 
  • آنک زو هر سرو آزادی کند  ** قادرست ار غصه را شادی کند 
  • آنک شد موجود از وی هر عدم  ** گر بدارد باقیش او را چه کم 
  • آنک تن را جان دهد تا حی شود  ** گر نمیراند زیانش کی شود 
  • خود چه باشد گر ببخشد آن جواد  ** بنده را مقصود جان بی‌اجتهاد  1745
  • دور دارد از ضعیفان در کمین  ** مکر نفس و فتنه‌ی دیو لعین 
  • جواب دادن قاضی صوفی را 
  • گفت قاضی گر نبودی امر مر  ** ور نبودی خوب و زشت و سنگ و در 
  • ور نبودی نفس و شیطان و هوا  ** ور نبودی زخم و چالیش و وغا 
  • پس به چه نام و لقب خواندی ملک  ** بندگان خویش را ای منهتک 
  • چون بگفتی ای صبور و ای حلیم  ** چون بگفتی ای شجاع و ای حکیم  1750
  • صابرین و صادقین و منفقین  ** چون بدی بی ره‌زن و دیو لعین