English    Türkçe    فارسی   

6
2116-2165

  • پس کسی گفتش که آن قطب دیار  ** رفت تا هیزم کشد از کوهسار 
  • آن مرید ذوالفقاراندیش تفت  ** در هوای شیخ سوی بیشه رفت 
  • دیو می‌آورد پیش هوش مرد  ** وسوسه تا خفیه گردد مه ز گرد 
  • کین چنین زن را چرا این شیخ دین  ** دارد اندر خانه یار و همنشین 
  • ضد را با ضد ایناس از کجا  ** با امام‌الناس نسناس از کجا  2120
  • باز او لاحول می‌کرد آتشین  ** که اعتراض من برو کفرست و کین 
  • من کی باشم با تصرفهای حق  ** که بر آرد نفس من اشکال و دق 
  • باز نفسش حمله می‌آورد زود  ** زین تعرف در دلش چون کاه دود 
  • که چه نسبت دیو را با جبرئیل  ** که بود با او به صحبت هم مقیل 
  • چون تواند ساخت با آزر خلیل  ** چون تواند ساخت با ره‌زن دلیل  2125
  • یافتن مرید مراد را و ملاقات او با شیخ نزدیک آن بیشه 
  • اندرین بود او که شیخ نامدار  ** زود پیش افتاد بر شیری سوار 
  • شیر غران هیزمش را می‌کشید  ** بر سر هیزم نشسته آن سعید 
  • تازیانه‌ش مار نر بود از شرف  ** مار را بگرفته چون خرزن به کف 
  • تو یقین می‌دان که هر شیخی که هست  ** هم سواری می‌کند بر شیر مست 
  • گرچه آن محسوس و این محسوس نیست  ** لیک آن بر چشم جان ملبوس نیست  2130
  • صد هزاران شیر زیر را نشان  ** پیش دیده‌ی غیب‌دان هیزم‌کشان 
  • لیک یک یک را خدا محسوس کرد  ** تا که بیند نیز او که نیست مرد 
  • دیدش از دور و بخندید آن خدیو  ** گفت آن را مشنو ای مفتون دیو 
  • از ضمیر او بدانست آن جلیل  ** هم ز نور دل بلی نعم الدلیل 
  • خواند بر وی یک به یک آن ذوفنون  ** آنچ در ره رفت بر وی تا کنون  2135
  • بعد از آن در مشکل انکار زن  ** بر گشاد آن خوش‌سراینده دهن 
  • کان تحمل از هوای نفس نیست  ** آن خیال نفس تست آنجا مه‌ایست 
  • گرنه صبرم می‌کشیدی بار زن  ** کی کشیدی شیر نر بیگار من 
  • اشتران بختییم اندر سبق  ** مست و بی‌خود زیر محملهای حق 
  • من نیم در امر و فرمان نیم‌خام  ** تا بیندیشم من از تشنیع عام  2140
  • عام ما و خاص ما فرمان اوست  ** جان ما بر رو دوان جویان اوست 
  • فردی ما جفتی ما نه از هواست  ** جان ما چون مهره در دست خداست 
  • ناز آن ابله کشیم و صد چو او  ** نه ز عشق رنگ و نه سودای بو 
  • این قدر خود درس شاگردان ماست  ** کر و فر ملحمه‌ی ما تا کجاست 
  • تا کجا آنجا که جا را راه نیست  ** جز سنابرق مه الله نیست  2145
  • از همه اوهام و تصویرات دور  ** نور نور نور نور نور نور 
  • بهر تو ار پست کردم گفت و گو  ** تا بسازی با رفیق زشت‌خو 
  • تا کشی خندان و خوش بار حرج  ** از پی الصبر مفتاح الفرج 
  • چون بسازی با خسی این خسان  ** گردی اندر نور سنتها رسان 
  • که انبیا رنج خسان بس دیده‌اند  ** از چنین ماران بسی پیچیده‌اند  2150
  • چون مراد و حکم یزدان غفور  ** بود در قدمت تجلی و ظهور 
  • بی ز ضدی ضد را نتوان نمود  ** وان شه بی‌مثل را ضدی نبود 
  • حکمت در انی جاعل فی الارض خلیفة 
  • پس خلیفه ساخت صاحب‌سینه‌ای  ** تا بود شاهیش را آیینه‌ای 
  • بس صفای بی‌حدودش داد او  ** وانگه از ظلمت ضدش بنهاد او 
  • دو علم بر ساخت اسپید و سیاه  ** آن یکی آدم دگر ابلیس راه  2155
  • در میان آن دو لشکرگاه زفت  ** چالش و پیکار آنچ رفت رفت 
  • هم‌چنان دور دوم هابیل شد  ** ضد نور پاک او قابیل شد 
  • هم‌چنان این دو علم از عدل و جور  ** تا به نمرود آمد اندر دور دور 
  • ضد ابراهیم گشت و خصم او  ** وآن دو لشکر کین‌گزار و جنگ‌جو 
  • چون درازی جنگ آمد ناخوشش  ** فیصل آن هر دو آمد آتشش  2160
  • پس حکم کرد آتشی را و نکر  ** تا شود حل مشکل آن دو نفر 
  • دور دور و قرن قرن این دو فریق  ** تا به فرعون و به موسی شفیق 
  • سالها اندر میانشان حرب بود  ** چون ز حد رفت و ملولی می‌فزود 
  • آب دریا را حکم سازید حق  ** تا که ماند کی برد زین دو سبق 
  • هم‌چنان تا دور و طور مصطفی  ** با ابوجهل آن سپهدار جفا  2165