English    Türkçe    فارسی   

6
2199-2248

  • هم‌چنان هر کاسبی اندر دکان  ** بهر خود کوشد نه اصلاح جهان 
  • هر یکی بر درد جوید مرهمی  ** در تبع قایم شده زین عالمی  2200
  • حق ستون این جهان از ترس ساخت  ** هر یکی از ترس جان در کار باخت 
  • حمد ایزد را که ترسی را چنین  ** کرد او معمار و اصلاح زمین 
  • این همه ترسنده‌اند از نیک و بد  ** هیچ ترسنده نترسد خود ز خود 
  • پس حقیقت بر همه حاکم کسیست  ** که قریبست او اگر محسوس نیست 
  • هست او محسوس اندر مکمنی  ** لیک محسوس حس این خانه نی  2205
  • آن حسی که حق بر آن حس مظهرست  ** نیست حس این جهان آن دیگرست 
  • حس حیوان گر بدیدی آن صور  ** بایزید وقت بودی گاو و خر 
  • آنک تن را مظهر هر روح کرد  ** وآنک کشتی را براق نوح کرد 
  • گر بخواهد عین کشتی را به خو  ** او کند طوفان تو ای نورجو 
  • هر دمت طوفان و کشتی ای مقل  ** با غم و شادیت کرد او متصل  2210
  • گر نبینی کشتی و دریا به پیش  ** لرزها بین در همه اجزای خویش 
  • چون نبیند اصل ترسش را عیون  ** ترس دارد از خیال گونه‌گون 
  • مشت بر اعمی زند یک جلف مست  ** کور پندارد لگدزن اشترست 
  • زانک آن دم بانگ اشتر می‌شنید  ** کور را گوشست آیینه نه دید 
  • باز گوید کور نه این سنگ بود  ** یا مگر از قبه‌ی پر طنگ بود  2215
  • این نبود و او نبود و آن نبود  ** آنک او ترس آفرید اینها نمود 
  • ترس و لرزه باشد از غیری یقین  ** هیچ کس از خود نترسد ای حزین 
  • آن حکیمک وهم خواند ترس را  ** فهم کژ کردست او این درس را 
  • هیچ وهمی بی‌حقیقت کی بود  ** هیچ قلبی بی‌صحیحی کی رود 
  • کی دروغی قیمت آرد بی ز راست  ** در دو عالم هر دروغ از راست خاست  2220
  • راست را دید او رواجی و فروغ  ** بر امید آن روان کرد او دروغ 
  • ای دروغی که ز صدقت این نواست  ** شکر نعمت گو مکن انکار راست 
  • از مفلسف گویم و سودای او  ** یا ز کشتیها و دریاهای او 
  • بل ز کشتیهاش کان پند دلست  ** گویم از کل جزو در کل داخلست 
  • هر ولی را نوح و کشتیبان شناس  ** صحبت این خلق را طوفان شناس  2225
  • کم گریز از شیر و اژدرهای نر  ** ز آشنایان و ز خویشان کن حذر 
  • در تلاقی روزگارت می‌برند  ** یادهاشان غایبی‌ات می‌چرند 
  • چون خر تشنه خیال هر یکی  ** از قف تن فکر را شربت‌مکی 
  • نشف کرد از تو خیال آن وشات  ** شبنمی که داری از بحر الحیات 
  • پس نشان نشف آب اندر غصون  ** آن بود کان می‌نجنبد در رکون  2230
  • عضو حر شاخ تر و تازه بود  ** می‌کشی هر سو کشیده می‌شود 
  • گر سبد خواهی توانی کردنش  ** هم توانی کرد چنبر گردنش 
  • چون شد آن ناشف ز نشف بیخ خود  ** ناید آن سویی که امرش می‌کشد 
  • پس بخوان قاموا کسالی از نبی  ** چون نیابد شاخ از بیخش طبی 
  • آتشین است این نشان کوته کنم  ** بر فقیر و گنج و احوالش زنم  2235
  • آتشی دیدی که سوزد هر نهال  ** آتش جان بین کزو سوزد خیال 
  • نه خیال و نه حقیقت را امان  ** زین چنین آتش که شعله زد ز جان 
  • خصم هر شیر آمد و هر روبه او  ** کل شیء هالک الا وجهه 
  • در وجوه وجه او رو خرج شو  ** چون الف در بسم در رو درج شو 
  • آن الف در بسم پنهان کرد ایست  ** هست او در بسم و هم در بسم نیست  2240
  • هم‌چنین جمله‌ی حروف گشته مات  ** وقت حذف حرف از بهر صلات 
  • از صله‌ست و بی و سین زو وصل یافت  ** وصل بی و سین الف را بر نتافت 
  • چونک حرفی برنتابد این وصال  ** واجب آید که کنم کوته مقال 
  • چون یکی حرفی فراق سین و بیست  ** خامشی اینجا مهمتر واجبیست 
  • چون الف از خود فنا شد مکتنف  ** بی و سین بی او همی‌گویند الف  2245
  • ما رمیت اذ رمیت بی ویست  ** هم‌چنین قال الله از صمتش بجست 
  • تا بود دارو ندارد او عمل  ** چونک شد فانی کند دفع علل 
  • گر شود بیشه قلم دریا مداد  ** مثنوی را نیست پایانی امید