English    Türkçe    فارسی   

6
2306-2355

  • هر یکی گوید به هنگام سحر  ** چون ز بطن حوت شب آید به در 
  • کای کریمی که در آن لیل وحش  ** گنج رحمت بنهی و چندین چشش 
  • چشم تیز و گوش تازه تن سبک  ** از شب هم‌چون نهنگ ذوالحبک 
  • از مقامات وحش‌رو زین سپس  ** هیچ نگریزیم ما با چون تو کس 
  • موسی آن را نار دید و نور بود  ** زنگیی دیدیم شب را حور بود  2310
  • بعد ازین ما دیده خواهیم از تو بس  ** تا نپوشد بحر را خاشاک و خس 
  • ساحران را چشم چون رست از عمی  ** کف‌زنان بودند بی‌این دست و پا 
  • چشم‌بند خلق جز اسباب نیست  ** هر که لرزد بر سبب ز اصحاب نیست 
  • لیک حق اصحابنا اصحاب را  ** در گشاد و برد تا صدر سرا 
  • با کفش نامستحق و مستحق  ** معتقان رحمت‌اند از بند رق  2315
  • در عدم ما مستحقان کی بدیم  ** که برین جان و برین دانش زدیم 
  • ای بکرده یار هر اغیار را  ** وی بداده خلعت گل خار را 
  • خاک ما را ثانیا پالیز کن  ** هیچ نی را بار دیگر چیز کن 
  • این دعا تو امر کردی ز ابتدا  ** ورنه خاکی را چه زهره‌ی این بدی 
  • چون دعامان امر کردی ای عجاب  ** این دعای خویش را کن مستجاب  2320
  • شب شکسته کشتی فهم و حواس  ** نه امیدی مانده نه خوف و نه یاس 
  • برده در دریای رحمت ایزدم  ** تا ز چه فن پر کند بفرستدم 
  • آن یکی را کرده پر نور جلال  ** وآن دگر را کرده پر وهم و خیال 
  • گر بخویشم هیچ رای و فن بدی  ** رای و تدبیرم به حکم من بدی 
  • شب نرفتی هوش بی‌فرمان من  ** زیر دام من بدی مرغان من  2325
  • بودمی آگه ز منزلهای جان  ** وقت خواب و بیهشی و امتحان 
  • چون کفم زین حل و عقد او تهیست  ** ای عجب این معجبی من ز کیست 
  • دیده را نادیده خود انگاشتم  ** باز زنبیل دعا برداشتم 
  • چون الف چیزی ندارم ای کریم  ** جز دلی دلتنگ‌تر از چشم میم 
  • این الف وین میم ام بود ماست  ** میم ام تنگست الف زو نر گداست  2330
  • آن الف چیزی ندارد غافلیست  ** میم دلتنگ آن زمان عاقلیست 
  • در زمان بیهشی خود هیچ من  ** در زمان هوش اندر پیچ من 
  • هیچ دیگر بر چنین هیچی منه  ** نام دولت بر چنین پیچی منه 
  • خود ندارم هیچ به سازد مرا  ** که ز وهم دارم است این صد عنا 
  • در ندارم هم تو داراییم کن  ** رنج دیدم راحت‌افزاییم کن  2335
  • هم در آب دیده عریان بیستم  ** بر در تو چونک دیده نیستم 
  • آب دیده‌ی بنده‌ی بی‌دیده را  ** سبزه‌ای بخش و نباتی زین چرا 
  • ور نمانم آب آبم ده ز عین  ** هم‌چو عینین نبی هطالتین 
  • او چو آب دیده جست از جود حق  ** با چنان اقبال و اجلال و سبق 
  • چون نباشم ز اشک خون باریک‌ریس  ** من تهی‌دست قصور کاسه‌لیس  2340
  • چون چنان چشم اشک را مفتون بود  ** اشک من باید که صد جیحون بود 
  • قطره‌ای زان زین دو صد جیحون به است  ** که بدان یک قطره انس و جن برست 
  • چونک باران جست آن روضه‌ی بهشت  ** چون نجوید آب شوره‌خاک زشت 
  • ای اخی دست از دعا کردن مدار  ** با اجابت یا رد اویت چه کار 
  • نان که سد و مانع این آب بود  ** دست از آن نان می‌بباید شست زود  2345
  • خویش را موزون و چست و سخته کن  ** ز آب دیده نان خود را پخته کن 
  • آواز دادن هاتف مر طالب گنج را و اعلام کردن از حقیقت اسرار آن 
  • اندرین بود او که الهام آمدش  ** کشف شد این مشکلات از ایزدش 
  • کو بگفتت در کمان تیری بنه  ** کی بگفتندت که اندر کش تو زه 
  • او نگفتت که کمان را سخت‌کش  ** در کمان نه گفت او نه پر کنش 
  • از فضولی تو کمان افراشتی  ** صنعت قواسیی بر داشتی  2350
  • ترک این سخته کمانی رو بگو  ** در کمان نه تیر و پریدن مجو 
  • چون بیفتد بر کن آنجا می‌طلب  ** زور بگذار و بزاری جو ذهب 
  • آنچ حقست اقرب از حبل الورید  ** تو فکنده تیر فکرت را بعید 
  • ای کمان و تیرها بر ساخته  ** صید نزدیک و تو دور انداخته 
  • هرکه دوراندازتر او دورتر  ** وز چنین گنجست او مهجورتر  2355