English    Türkçe    فارسی   

6
2619-2668

  • در بصرها می‌طلب هم آن بصر  ** که نتابد شرح آن این مختصر 
  • بهر این کردست منع آن با شکوه  ** از ترهب وز شدن خلوت به کوه  2620
  • تا نگردد فوت این نوع التقا  ** کان نظر بختست و اکسیر بقا 
  • در میان صالحان یک اصلحیست  ** بر سر توقیعش از سلطان صحیست 
  • کان دعا شد با اجابت مقترن  ** کفو او نبود کبار انس و جن 
  • در مری‌اش آنک حلو و حامض است  ** حجت ایشان بر حق داحض است 
  • که چو ما او را به خود افراشتیم  ** عذر و حجت از میان بر داشتیم  2625
  • قبله را چون کرد دست حق عیان  ** پس تحری بعد ازین مردود دان 
  • هین بگردان از تحری رو و سر  ** که پدید آمد معاد و مستقر 
  • یک زمان زین قبله گر ذاهل شوی  ** سخره‌ی هر قبله‌ی باطل شوی 
  • چون شوی تمییزده را ناسپاس  ** بجهد از تو خطرت قبله‌شناس 
  • گر ازین انبار خواهی بر و بر  ** نیم‌ساعت هم ز همدردان مبر  2630
  • که در آن دم که ببری زین معین  ** مبتلی گردی تو با بس القرین 
  • حکایت تعلق موش با چغز و بستن پای هر دو به رشته‌ای دراز و بر کشیدن زاغ موش را و معلق شدن چغز و نالیدن و پشیمانی او از تعلق با غیر جنس و با جنس خود ناساختن 
  • از قضا موشی و چغزی با وفا  ** بر لب جو گشته بودند آشنا 
  • هر دو تن مربوط میقاتی شدند  ** هر صباحی گوشه‌ای می‌آمدند 
  • نرد دل با هم‌دگر می‌باختند  ** از وساوس سینه می‌پرداختند 
  • هر دو را دل از تلاقی متسع  ** هم‌دگر را قصه‌خوان و مستمع  2635
  • رازگویان با زبان و بی‌زبان  ** الجماعه رحمه را تاویل دان 
  • آن اشر چون جفت آن شاد آمدی  ** پنج ساله قصه‌اش یاد آمدی 
  • جوش نطق از دل نشان دوستیست  ** بستگی نطق از بی‌الفتیست 
  • دل که دلبر دید کی ماند ترش  ** بلبلی گل دید کی ماند خمش 
  • ماهی بریان ز آسیب خضر  ** زنده شد در بحر گشت او مستقر  2640
  • یار را با یار چون بنشسته شد  ** صد هزاران لوح سر دانسته شد 
  • لوح محفوظ است پیشانی یار  ** راز کونینش نماید آشکار 
  • هادی راهست یار اندر قدوم  ** مصطفی زین گفت اصحابی نجوم 
  • نجم اندر ریگ و دریا رهنماست  ** چشم اندر نجم نه کو مقتداست 
  • چشم را با روی او می‌دار جفت  ** گرد منگیزان ز راه بحث و گفت  2645
  • زانک گردد نجم پنهان زان غبار  ** چشم بهتر از زبان با عثار 
  • تا بگوید او که وحیستش شعار  ** کان نشاند گرد و ننگیزد غبار 
  • چون شد آدم مظهر وحی و وداد  ** ناطقه‌ی او علم الاسما گشاد 
  • نام هر چیزی چنانک هست آن  ** از صحیفه‌ی دل روی گشتش زبان 
  • فاش می‌گفتی زبان از ریتش  ** جمله را خاصیت و ماهیتش  2650
  • آنچنان نامی که اشیا را سزد  ** نه چنانک حیز را خواند اسد 
  • نوح نهصد سال در راه سوی  ** بود هر روزیش تذکیر نوی 
  • لعل او گویا ز یاقوت القلوب  ** نه رساله خوانده نه قوت القلوب 
  • وعظ را ناموخته هیچ از شروح  ** بلک ینبوع کشوف و شرح روح 
  • زان میی کان می چو نوشیده شود  ** آب نطق از گنگ جوشیده شود  2655
  • طفل نوزاده شود حبر فصیح  ** حکمت بالغ بخواند چون مسیح 
  • از کهی که یافت زان می خوش‌لبی  ** صد غزل آموخت داود نبی 
  • جمله مرغان ترک کرده چیک چیک  ** هم‌زبان و یار داود ملیک 
  • چه عجب که مرغ گردد مست او  ** هم شنود آهن ندای دست او 
  • صرصری بر عاد قتالی شده  ** مر سلیمان را چو حمالی شده  2660
  • صرصری می‌برد بر سر تخت شاه  ** هر صباح و هر مسا یک ماهه راه 
  • هم شده حمال و هم جاسوس او  ** گفت غایب را کنان محسوس او 
  • باد دم که گفت غایب یافتی  ** سوی گوش آن ملک بشتافتی 
  • که فلانی این چنین گفت این زمان  ** ای سلیمان مه صاحب‌قران 
  • تدبیر کردن موش به چغز کی من نمی‌توانم بر تو آمدن به وقت حاجت در آب میان ما وصلتی باید کی چون من بر لب جو آیم ترا توانم خبر کردن و تو چون بر سر سوراخ موش‌خانه آیی مرا توانی خبر کردن الی آخره 
  • این سخن پایان ندارد گفت موش  ** چغز را روزی کای مصباح هوش  2665
  • وقتها خواهم که گویم با تو راز  ** تو درون آب داری ترک‌تاز 
  • بر لب جو من ترا نعره‌زنان  ** نشنوی در آب ناله‌ی عاشقان 
  • من بدین وقت معین ای دلیر  ** می‌نگردم از محاکات تو سیر