English    Türkçe    فارسی   

6
2672-2721

  • نیست زر غبا وظیفه‌ی ماهیان  ** زانک بی‌دریا ندارند انس جان 
  • آب این دریا که هایل بقعه‌ایست  ** با خمار ماهیان خود جرعه‌ایست 
  • یک دم هجران بر عاشق چو سال  ** وصل سالی متصل پیشش خیال 
  • عشق مستسقیست مستسقی‌طلب  ** در پی هم این و آن چون روز و شب  2675
  • روز بر شب عاشقست و مضطرست  ** چون ببینی شب برو عاشق‌ترست 
  • نیستشان از جست‌وجو یک لحظه‌ایست  ** از پی همشان یکی دم ایست نیست 
  • این گرفته پای آن آن گوش این  ** این بر آن مدهوش و آن بی‌هوش این 
  • در دل معشوق جمله عاشق است  ** در دل عذرا همیشه وامق است 
  • در دل عاشق به جز معشوق نیست  ** در میانشان فارق و فاروق نیست  2680
  • بر یکی اشتر بود این دو درا  ** پس چه زر غبا بگنجد این دو را 
  • هیچ کس با خویش زر غبا نمود  ** هیچ کس با خود به نوبت یار بود 
  • آن یکیی نه که عقلش فهم کرد  ** فهم این موقوف شد بر مرگ مرد 
  • ور به عقل ادراک این ممکن بدی  ** قهر نفس از بهر چه واجب شدی 
  • با چنان رحمت که دارد شاه هش  ** بی‌ضرورت چون بگوید نفس کش  2685
  • مبالغه کردن موش در لابه و زاری و وصلت جستن از چغز آبی 
  • گفت کای یار عزیز مهرکار  ** من ندارم بی‌رخت یک‌دم قرار 
  • روز نور و مکسب و تابم توی  ** شب قرار و سلوت و خوابم توی 
  • از مروت باشد ار شادم کنی  ** وقت و بی‌وقت از کرم یادم کنی 
  • در شبان‌روزی وظیفه‌ی چاشتگاه  ** راتبه کردی وصال ای نیک‌خواه 
  • پانصد استسقاستم اندر جگر  ** با هر استسقا قرین جوع البقر  2690
  • بی‌نیازی از غم من ای امیر  ** ده زکات جاه و بنگر در فقیر 
  • این فقیر بی‌ادب نا درخورست  ** لیک لطف عام تو زان برترست 
  • می‌نجوید لطف عام تو سند  ** آفتابی بر حدثها می‌زند 
  • نور او را زان زیانی نابده  ** وان حدث از خشکیی هیزم شده 
  • تا حدث در گلخنی شد نور یافت  ** در در و دیوار حمامی بتافت  2695
  • بود آلایش شد آرایش کنون  ** چون برو بر خواند خورشید آن فسون 
  • شمس هم معده‌ی زمین را گرم کرد  ** تا زمین باقی حدثها را بخورد 
  • جزو خاکی گشت و رست از وی نبات  ** هکذا یمحو الاله السیات 
  • با حدث که بترینست این کند  ** کش نبات و نرگس و نسرین کند 
  • تا به نسرین مناسک در وفا  ** حق چه بخشد در جزا و در عطا  2700
  • چون خبیثان را چنین خلعت دهد  ** طیبین را تا چه بخشد در رصد 
  • آن دهد حقشان که لا عین رات  ** که نگنجد در زبان و در لغت 
  • ما کییم این را بیا ای یار من  ** روز من روشن کن از خلق حسن 
  • منگر اندر زشتی و مکروهیم  ** که ز پر زهری چو مار کوهیم 
  • ای که من زشت و خصالم جمله زشت  ** چون شوم گل چون مرا او خار کشت  2705
  • نوبهار حسن گل ده خار را  ** زینت طاووس ده این مار را 
  • در کمال زشتیم من منتهی  ** لطف تو در فضل و در فن منتهی 
  • حاجت این منتهی زان منتهی  ** تو بر آر ای حسرت سرو سهی 
  • چون بمیرم فضل تو خواهد گریست  ** از کرم گرچه ز حاجت او بریست 
  • بر سر گورم بسی خواهد نشست  ** خواهد از چشم لطیفش اشک جست  2710
  • نوحه خواهد کرد بر محرومیم  ** چشم خواهد بست از مظلومیم 
  • اندکی زان لطفها اکنون بکن  ** حلقه‌ای در گوش من کن زان سخن 
  • آنک خواهی گفت تو با خاک من  ** برفشان بر مدرک غمناک من 
  • لابه کردن موش مر چغز را کی بهانه میندیش و در نسیه مینداز انجاح این حاجت مرا کی فی التاخیر آفات و الصوفی ابن الوقت و ابن دست از دامن پدر باز ندارد و اب مشفق صوفی کی وقتست او را بنگرش به فردا محتاج نگرداند چندانش مستغرق دارد در گلزار سریع الحسابی خویش نه چون عوام منتظر مستقبل نباشد نهری باشد نه دهری کی لا صباح عند الله و لا مساء ماضی و مستقبل و ازل و ابد آنجا نباشد آدم سابق و دجال مسبوق نباشد کی این رسوم در خطه‌ی عقل جز وی است و روح حیوانی در عالم لا مکان و لا زمان این رسوم نباشد پس او ابن وقتیست کی لا یفهم منه الا نفی تفرقة الا زمنة چنانک از الله واحد فهم شود نفی دوی نی حقیقت واحدی 
  • صوفیی را گفت خواجه‌ی سیم‌پاش  ** ای قدمهای ترا جانم فراش 
  • یک درم خواهی تو امروز ای شهم  ** یا که فردا چاشتگاهی سه درم  2715
  • گفت دی نیم درم راضی‌ترم  ** زانک امروز این و فردا صد درم 
  • سیلی نقد از عطاء نسیه به  ** نک قفا پیشت کشیدم نقد ده 
  • خاصه آن سیلی که از دست توست  ** که قفا و سیلیش مست توست 
  • هین بیا ای جان جان و صد جهان  ** خوش غنیمت دار نقد این زمان 
  • در مدزد آن روی مه از شب روان  ** سرمکش زین جوی ای آب روان  2720
  • تا لب جو خندد از آب معین  ** لب لب جو سر برآرد یاسمین