English    Türkçe    فارسی   

6
2714-2763

  • صوفیی را گفت خواجه‌ی سیم‌پاش  ** ای قدمهای ترا جانم فراش 
  • یک درم خواهی تو امروز ای شهم  ** یا که فردا چاشتگاهی سه درم  2715
  • گفت دی نیم درم راضی‌ترم  ** زانک امروز این و فردا صد درم 
  • سیلی نقد از عطاء نسیه به  ** نک قفا پیشت کشیدم نقد ده 
  • خاصه آن سیلی که از دست توست  ** که قفا و سیلیش مست توست 
  • هین بیا ای جان جان و صد جهان  ** خوش غنیمت دار نقد این زمان 
  • در مدزد آن روی مه از شب روان  ** سرمکش زین جوی ای آب روان  2720
  • تا لب جو خندد از آب معین  ** لب لب جو سر برآرد یاسمین 
  • چون ببینی بر لب جو سبزه مست  ** پس بدان از دور که آنجا آب هست 
  • گفت سیماهم وجوه کردگار  ** که بود غماز باران سبزه‌زار 
  • گر ببارد شب نبیند هیچ کس  ** که بود در خواب هر نفس و نفس 
  • تازگی هر گلستان جمیل  ** هست بر باران پنهانی دلیل  2725
  • ای اخی من خاکیم تو آبیی  ** لیک شاه رحمت و وهابیی 
  • آن‌چنان کن از عطا و از قسم  ** که گه و بی‌گه به خدمت می‌رسم 
  • بر لب جو من به جان می‌خوانمت  ** می‌نبینم از اجابت مرحمت 
  • آمدن در آب بر من بسته شد  ** زانک ترکیبم ز خاکی رسته شد 
  • یا رسولی یا نشانی کن مدد  ** تا ترا از بانگ من آگه کند  2730
  • بحث کردند اندرین کار آن دو یار  ** آخر آن بحث آن آمد قرار 
  • که به دست آرند یک رشته‌ی دراز  ** تا ز جذب رشته گردد کشف راز 
  • یک سری بر پای این بنده‌ی دوتو  ** بست باید دیگرش بر پای تو 
  • تا به هم آییم زین فن ما دو تن  ** اندر آمیزیم چون جان با بدن 
  • هست تن چون ریسمان بر پای جان  ** می‌کشاند بر زمینش ز آسمان  2735
  • چغز جان در آب خواب بیهشی  ** رسته از موش تن آید در خوشی 
  • موش تن زان ریسمان بازش کشد  ** چند تلخی زین کشش جان می‌چشد 
  • گر نبودی جذب موش گنده‌مغز  ** عیش‌ها کردی درون آب چغز 
  • باقیش چون روز برخیزی ز خواب  ** بشنوی از نوربخش آفتاب 
  • یک سر رشته گره بر پای من  ** زان سر دیگر تو پا بر عقده زن  2740
  • تا توانم من درین خشکی کشید  ** مر ترا نک شد سر رشته پدید 
  • تلخ آمد بر دل چغز این حدیث  ** که مرا در عقده آرد این خبیث 
  • هر کراهت در دل مرد بهی  ** چون در آید از فنی نبود تهی 
  • وصف حق دان آن فراست را نه وهم  ** نور دل از لوح کل کردست فهم 
  • امتناع پیل از سیران ببیت  ** با جد آن پیلبان و بانگ هیت  2745
  • جانب کعبه نرفتی پای پیل  ** با همه لت نه کثیر و نه قلیل 
  • گفتیی خود خشک شد پاهای او  ** یا بمرد آن جان صول‌افزای او 
  • چونک کردندی سرش سوی یمن  ** پیل نر صد اسپه گشتی گام‌زن 
  • حس پیل از زخم غیب آگاه بود  ** چون بود حس ولی با ورود 
  • نه که یعقوب نبی آن پاک‌خو  ** بهر یوسف با همه اخوان او  2750
  • از پدر چون خواستندش دادران  ** تا برندش سوی صحرا یک زمان 
  • جمله گفتندش میندیش از ضرر  ** یک دو روزش مهلتی ده ای پدر 
  • که چرا ما را نمی داری امین ** یوسف خود را به سیران و ظعین
  • تا به هم در مرجها بازی کنیم  ** ما درین دعوت امین و محسنیم 
  • گفت این دانم که نقلش از برم  ** می‌فروزد در دلم درد و سقم  2755
  • این دلم هرگز نمی‌گوید دروغ  ** که ز نور عرش دارد دل فروغ 
  • آن دلیل قاطعی بد بر فساد  ** وز قضا آن را نکرد او اعتداد 
  • در گذشت از وی نشانی آن‌چنان  ** که قضا در فلسفه بود آن زمان 
  • این عجب نبود که کور افتد به چاه  ** بوالعجب افتادن بینای راه 
  • این قضا را گونه گون تصریفهاست  ** چشم‌بندش یفعل‌الله ما یشاست  2760
  • هم بداند هم نداند دل فنش  ** موم گردد بهر آن مهر آهنش 
  • گوییی دل گویدی که میل او  ** چون درین شد هرچه افتد باش گو 
  • خویش را زین هم مغفل می‌کند  ** در عقالش جان معقل می‌کند