English    Türkçe    فارسی   

6
2923-2972

  • در شعاع نور گوهر گاو آب  ** می‌چرد از سنبل و سوسن شتاب 
  • زان فکنده‌ی گاو آبی عنبرست  ** که غذااش نرگس و نیلوفرست 
  • هرکه باشد قوت او نور جلال  ** چون نزاید از لبش سحر حلال  2925
  • هرکه چون زنبور وحیستش نفل  ** چون نباشد خانه‌ی او پر عسل 
  • می‌چرد در نور گوهر آن بقر  ** ناگهان گردد ز گوهر دورتر 
  • تاجری بر در نهد لجم سیاه  ** تا شود تاریک مرج و سبزه‌گاه 
  • پس گریزد مرد تاجر بر درخت  ** گاوجویان مرد را با شاخ سخت 
  • بیست بار آن گاو تازد گرد مرج  ** تا کند آن خصم را در شاخ درج  2930
  • چون ازو نومید گردد گاو نر  ** آید آنجا که نهاده بد گهر 
  • لجم بیند فوق در شاه‌وار  ** پس ز طین بگریزد او ابلیس‌وار 
  • کان بلیس از متن طین کور و کرست  ** گاو کی داند که در گل گوهرست 
  • اهبطوا افکند جان را در حضیض  ** از نمازش کرد محروم این محیض 
  • ای رفیقان زین مقیل و زان مقال  ** اتقوا ان الهوی حیض الرجال  2935
  • اهبطوا افکند جان را در بدن  ** تا به گل پنهان بود در عدن 
  • تاجرش داند ولیکن گاو نی  ** اهل دل دانند و هر گل‌کاو نی 
  • هر گلی که اندر دل او گوهریست  ** گوهرش غماز طین دیگریست 
  • وان گلی کز رش حق نوری نیافت  ** صحبت گلهای پر در بر نتافت 
  • این سخن پایان ندارد موش ما  ** هست بر لبهای جو بر گوش ما  2940
  • رجوع کردن به قصه‌ی طلب کردن آن موش آن چغز را لب‌لب جو و کشیدن سر رشته تا چغز را در آب خبر شود از طلب او 
  • آن سرشته‌ی عشق رشته می‌کشد  ** بر امید وصل چغز با رشد 
  • می‌تند بر رشته‌ی دل دم به دم  ** که سر رشته به دست آورده‌ام 
  • هم‌چو تاری شد دل و جان در شهود  ** تا سر رشته به من رویی نمود 
  • خود غراب البین آمد ناگهان  ** بر شکار موش و بردش زان مکان 
  • چون بر آمد بر هوا موش از غراب  ** منسحب شد چغز نیز از قعر آب  2945
  • موش در منقار زاغ و چغز هم  ** در هوا آویخته پا در رتم 
  • خلق می‌گفتند زاغ از مکر و کید  ** چغز آبی را چگونه کرد صید 
  • چون شد اندر آب و چونش در ربود  ** چغز آبی کی شکار زاغ بود 
  • چغز گفتا این سزای آن کسی  ** کو چو بی‌آبان شود جفت خسی 
  • ای فغان از یار ناجنس ای فغان  ** هم‌نشین نیک جویید ای مهان  2950
  • عقل را افغان ز نفس پر عیوب  ** هم‌چو بینی بدی بر روی خوب 
  • عقل می‌گفتش که جنسیت یقین  ** از ره معنیست نی از آب و طین 
  • هین مشو صورت‌پرست و این مگو  ** سر جنسیت به صورت در مجو 
  • صورت آمد چون جماد و چون حجر  ** نیست جامد را ز جنسیت خبر 
  • جان چو مور و تن چو دانه‌ی گندمی  ** می‌کشاند سو به سویش هر دمی  2955
  • مور داند کان حبوب مرتهن  ** مستحیل و جنس من خواهد شدن 
  • آن یکی موری گرفت از راه جو  ** مور دیگر گندمی بگرفت و دو 
  • جو سوی گندم نمی‌تازد ولی  ** مور سوی مور می‌آید بلی 
  • رفتن جو سوی گندم تابعست  ** مور را بین که به جنسش راجعست 
  • تو مگو گندم چرا شد سوی جو  ** چشم را بر خصم نه نی بر گرو  2960
  • مور اسود بر سر لبد سیاه  ** مور پنهان دانه پیدا پیش راه 
  • عقل گوید چشم را نیکو نگر  ** دانه هرگز کی رود بی دانه‌بر 
  • زین سبب آمد سوی اصحاب کلب  ** هست صورتها حبوب و مور قلب 
  • زان شود عیسی سوی پاکان چرخ  ** بد قفس‌ها مختلف یک جنس فرخ 
  • این قفس پیدا و آن فرخش نهان  ** بی‌قفس کش کی قفس باشد روان  2965
  • ای خنک چشمی که عقلستش امیر  ** عاقبت‌بین باشد و حبر و قریر 
  • فرق زشت و نغز از عقل آورید  ** نی ز چشمی کز سیه گفت و سپید 
  • چشم غره شد به خضرای دمن  ** عقل گوید بر محک ماش زن 
  • آفت مرغست چشم کام‌بین  ** مخلص مرغست عقل دام‌بین 
  • دام دیگر بد که عقلش در نیافت  ** وحی غایب‌بین بدین سو زان شتافت  2970
  • جنس و ناجنس از خرد دانی شناخت  ** سوی صورت‌ها نشاید زود تاخت 
  • نیست جنسیت به صورت لی و لک  ** عیسی آمد در بشر جنس ملک