English    Türkçe    فارسی   

6
317-366

  • می‌نماید در نظر از دور آب  ** چون روی نزدیک باشد آن سراب 
  • گنده پیرست او و از بس چاپلوس  ** خویش را جلوه کند چون نو عروس 
  • هین مشو مغرور آن گلگونه‌اش  ** نوش نیش‌آلوده‌ی او را مچش 
  • صبر کن کالصبر مفتاح الفرج  ** تا نیفتی چون فرج در صد حرج  320
  • آشکارا دانه پنهان دام او  ** خوش نماید ز اولت انعام او 
  • در بیان آنک این غرور تنها آن هندو را نبود بلک هر آدمیی به چنین غرور مبتلاست در هر مرحله‌ای الا من عصم الله 
  • چون بپیوستی بدان ای زینهار  ** چند نالی در ندامت زار زار 
  • نام میری و وزیری و شهی  ** در نهانش مرگ و درد و جان‌دهی 
  • بنده باش و بر زمین رو چون سمند  ** چون جنازه نه که بر گردن برند 
  • جمله را حمال خود خواهد کفور  ** چون سوار مرده آرندش به گور  325
  • بر جنازه هر که را بینی به خواب  ** فارس منصب شود عالی رکاب 
  • زانک آن تابوت بر خلقست بار  ** بار بر خلقان فکندند این کبار 
  • بار خود بر کس منه بر خویش نه  ** سروری را کم طلب درویش به 
  • مرکب اعناق مردم را مپا  ** تا نیاید نقرست اندر دو پا 
  • مرکبی را که آخرش تو ده دهی  ** که به شهری مانی و ویران‌دهی  330
  • ده دهش اکنون که چون شهرت نمود  ** تا نباید رخت در ویران گشود 
  • ده دهش اکنون که صد بستانت هست  ** تا نگردی عاجز و ویران‌پرست 
  • گفت پیغامبر که جنت از اله  ** گر همی‌خواهی ز کس چیزی مخواه 
  • چون نخواهی من کفیلم مر ترا  ** جنت الماوی و دیدار خدا 
  • آن صحابی زین کفالت شد عیار  ** تا یکی روزی که گشته بد سوار  335
  • تازیانه از کفش افتاد راست  ** خود فرو آمد ز کس آنرا نخواست 
  • آنک از دادش نیاید هیچ بد  ** داند و بی‌خواهشی خود می‌دهد 
  • ور به امر حق بخواهی آن رواست  ** آنچنان خواهش طریق انبیاست 
  • بد نماند چون اشارت کرد دوست  ** کفر ایمان شد چون کفر از بهر اوست 
  • هر بدی که امر او پیش آورد  ** آن ز نیکوهای عالم بگذرد  340
  • زان صدف گر خسته گردد نیز پوست  ** ده مده که صد هزاران در دروست 
  • این سخن پایان ندارد بازگرد  ** سوی شاه و هم‌مزاج بازگرد 
  • باز رو در کان چو زر ده‌دهی  ** تا رهد دستان تو از ده‌دهی 
  • صورتی را چون بدل ره می‌دهند  ** از ندامت آخرش ده می‌دهند 
  • توبه می‌آرند هم پروانه‌وار  ** باز نسیان می‌کشدشان سوی کار  345
  • هم‌چو پروانه ز دور آن نار را  ** نور دید و بست آن سو بار را 
  • چون بیامد سوخت پرش را گریخت  ** باز چون طفلان فتاد و ملح ریخت 
  • بار دیگر بر گمان طمع سود  ** خویش زد بر آتش آن شمع زود 
  • بار دیگر سوخت هم واپس بجست  ** باز کردش حرص دل ناسی و مست 
  • آن زمان کز سوختن وا می‌جهد  ** هم‌چو هندو شمع را ده می‌دهد  350
  • که ای رخت تابان چون ماه شب‌فروز  ** وی به صحبت کاذب و مغرورسوز 
  • باز از یادش رود توبه و انین  ** کاوهن الرحمن کید الکاذبین 
  • در عموم تاویل این آیت کی کلما اوقدوا نارا للحرب 
  • کلما هم اوقدوا نار الوغی  ** اطفاء الله نارهم حتی انطفا 
  • عزم کرده که دلا آنجا مه‌ایست  ** گشته ناسی زانک اهل عزم نیست 
  • چون نبودش تخم صدقی کاشته  ** حق برو نسیان آن بگماشته  355
  • گرچه بر آتش‌زنه‌ی دل می‌زند  ** آن ستاره‌ش را کف حق می‌کشد 
  • قصه‌ای هم در تقریر این 
  • شرفه‌ای بشنید در شب معتمد  ** برگرفت آتش‌زنه که آتش زند 
  • دزد آمد آن زمان پیشش نشست  ** چون گرفت آن سوخته می‌کرد پست 
  • می‌نهاد آنجا سر انگشت را  ** تا شود استاره‌ی آتش فنا 
  • خواجه می‌پنداشت کز خود می‌مرد  ** این نمی‌دید او که دزدش می‌کشد  360
  • خواجه گفت این سوخته نمناک بود  ** می‌مرد استاره از تریش زود 
  • بس که ظلمت بود و تاریکی ز پیش  ** می‌ندید آتش‌کشی را پیش خویش 
  • این چنین آتش‌کشی اندر دلش  ** دیده‌ی کافر نبیند از عمش 
  • چون نمی‌داند دل داننده‌ای  ** هست با گردنده گرداننده‌ای 
  • چون نمی‌گویی که روز و شب به خود  ** بی‌خداوندی کی آید کی رود  365
  • گرد معقولات می‌گردی ببین  ** این چنین بی‌عقلی خود ای مهین