English    Türkçe    فارسی   

6
3382-3431

  • اندرین گر می‌نداری باورم  ** امتحان کن امتحان گفت و قدم 
  • آن عمادالملک گریان چشم‌مال  ** پیش سلطان در دوید آشفته‌حال 
  • لب ببست و پیش سلطان ایستاد  ** راز گویان با خدا رب العباد 
  • ایستاده راز سلطان می‌شنید  ** واندرون اندیشه‌اش این می‌تنید  3385
  • کای خداگر آن جوان کژ رفت راه  ** که نشاید ساختن جز تو پناه 
  • تو از آن خود بکن از وی مگیر  ** گرچه او خواهد خلاص از هر اسیر 
  • زانک محتاجند این خلقان همه  ** از گدایی گیر تا سلطان همه 
  • با حضور آفتاب با کمال  ** رهنمایی جستن از شمع و ذبال 
  • با حضور آفتاب خوش‌مساغ  ** روشنایی جستن از شمع و چراغ  3390
  • بی‌گمان ترک ادب باشد ز ما  ** کفر نعمت باشد و فعل هوا 
  • لیک اغلب هوش‌ها در افتکار  ** هم‌چو خفاشند ظلمت دوستدار 
  • در شب ار خفاش کرمی می‌خورد  ** کرم را خورشید جان می‌پرورد 
  • در شب ار خفاش از کرمیست مست  ** کرم از خورشید جنبنده شدست 
  • آفتابی که ضیا زو می‌زهد  ** دشمن خود را نواله می‌دهد  3395
  • لیک شهبازی که او خفاش نیست  ** چشم بازش راست‌بین و روشنیست 
  • گر به شب جوید چو خفاش او نمو  ** در ادب خورشید مالد گوش او 
  • گویدش گیرم که آن خفاش لد  ** علتی دارد ترا باری چه شد 
  • مالشت بدهم به زجر از اکتیاب  ** تا نتابی سر دگر از آفتاب 
  • ماخذه‌ی یوسف صدیق صلوات‌الله علیه به حبس بضع سنین به سبب یاری خواستن از غیر حق و گفتن اذکرنی عند ربک مع تقریره 
  • آنچنان که یوسف از زندانیی  ** با نیازی خاضعی سعدانیی  3400
  • خواست یاری گفت چون بیرون روی  ** پیش شه گردد امورت مستوی 
  • یاد من کن پیش تخت آن عزیز  ** تا مرا هم وا خرد زین حبس نیز 
  • کی دهد زندانیی در اقتناص  ** مرد زندانی دیگر را خلاص 
  • اهل دنیا جملگان زندانیند  ** انتظار مرگ دار فانیند 
  • جز مگر نادر یکی فردانیی  ** تن بزندان جان او کیوانیی  3405
  • پس جزای آنک دید او را معین  ** ماند یوسف حبس در بضع سنین 
  • یاد یوسف دیو از عقلش سترد  ** وز دلش دیو آن سخن از یاد برد 
  • زین گنه کامد از آن نیکوخصال  ** ماند در زندان ز داور چند سال 
  • که چه تقصیر آمد از خورشید داد  ** تا تو چون خفاش افتی در سواد 
  • هین چه تقصیر آمد از بحر و سحاب  ** تا تو یاری خواهی از ریگ و سراب  3410
  • عام اگر خفاش طبعند و مجاز  ** یوسفا داری تو آخر چشم باز 
  • گر خفاشی رفت در کور و کبود  ** باز سلطان دیده را باری چه بود 
  • پس ادب کردش بدین جرم اوستاد  ** که مساز از چوب پوسیده عماد 
  • لیک یوسف را به خود مشغول کرد  ** تا نیاید در دلش زان حبس درد 
  • آن‌چنانش انس و مستی داد حق  ** که نه زندان ماند پیشش نه غسق  3415
  • نیست زندانی وحش‌تر از رحم  ** ناخوش و تاریک و پرخون و وخم 
  • چون گشادت حق دریچه سوی خویش  ** در رحم هر دم فزاید تنت بیش 
  • اندر آن زندان ز ذوق بی‌قیاس  ** خوش شکفت از غرس جسم تو حواس 
  • زان رحم بیرون شدن بر تو درشت  ** می‌گریزی از زهارش سوی پشت 
  • راه لذت از درون دان نه از برون  ** ابلهی دان جستن قصر و حصون  3420
  • آن یکی در کنج مسجد مست و شاد  ** وآن دگر در باغ ترش و بی‌مراد 
  • قصر چیزی نیست ویران کن بدن  ** گنج در ویرانیست ای میر من 
  • این نمی‌بینی که در بزم شراب  ** مست آنگه خوش شود کو شد خراب 
  • گرچه پر نقش است خانه بر کنش  ** گنج جو و از گنج آبادان کنش 
  • خانه‌ی پر نقش تصویر و خیال  ** وین صور چون پرده بر گنج وصال  3425
  • پرتو گنجست و تابش‌های زر  ** که درین سینه همی‌جوشد صور 
  • هم ز لطف و عکس آب با شرف  ** پرده شد بر روی آب اجزای کف 
  • هم ز لطف و جوش جان با ثمن  ** پرده‌ای بر روی جان شد شخص تن 
  • پس مثل بشنو که در افواه خاست  ** که اینچ بر ماست ای برادر هم ز ماست 
  • زین حجاب این تشنگان کف‌پرست  ** ز آب صافی اوفتاده دوردست  3430
  • آفتابا با چو تو قبله و امام  ** شب‌پرستی و خفاشی می‌کنیم