English    Türkçe    فارسی   

6
3494-3543

  • خلق در زندان نشسته از هواست  ** مرغ را پرها ببسته از هواست 
  • ماهی اندر تابه‌ی گرم از هواست  ** رفته از مستوریان شرم از هواست  3495
  • خشم شحنه شعله‌ی نار از هواست  ** چارمیخ و هیبت دار از هواست 
  • شحنه‌ی اجسام دیدی بر زمین  ** شحنه‌ی احکام جان را هم ببین 
  • روح را در غیب خود اشکنجه‌هاست  ** لیک تا نجهی شکنجه در خفاست 
  • چون رهیدی بینی اشکنجه و دمار  ** زانک ضد از ضد گردد آشکار 
  • آنک در چه زاد و در آب سیاه  ** او چه داند لطف دشت و رنج چاه  3500
  • چون رها کردی هوا از بیم حق  ** در رسد سغراق از تسنیم حق 
  • لا تطرق فی هواک سل سبیل  ** من جناب الله نحو السلسبیل 
  • لا تکن طوع الهوی مثل الحشیش  ** ان ظل العرش اولی من عریش 
  • گفت سلطان اسپ را وا پس برید  ** زودتر زین مظلمه بازم خرید 
  • با دل خود شه نفرمود این قدر  ** شیر را مفریب زین راس البقر  3505
  • پای گاو اندر میان آری ز داو  ** رو ندوزد حق بر اسپی شاخ گاو 
  • بس مناسب صنعتست این شهره زاو  ** کی نهد بر جسم اسپ او عضو گاو 
  • زاو ابدان را مناسب ساخته  ** قصرهای منتقل پرداخته 
  • در میان قصرها تخریج‌ها  ** از سوی این سوی آن صهریج‌ها 
  • وز درونشان عالمی بی‌منتها  ** در میان خرگهی چندین فضا  3510
  • گه چو کابوسی نماید ماه را  ** گه نماید روضه قعر چاه را 
  • قبض و بسط چشم دل از ذوالجلال  ** دم به دم چون می‌کند سحر حلال 
  • زین سبب درخواست از حق مصطفی  ** زشت را هم زشت و حق را حق‌نما 
  • تا به آخر چون بگردانی ورق  ** از پشیمانی نه افتم در قلق 
  • مکر که کرد آن عماد الملک فرد  ** مالک الملکش بدان ارشاد کرد  3515
  • مکر حق سرچشمه‌ی این مکرهاست  ** قلب بین اصبعین کبریاست 
  • آنک سازد در دلت مکر و قیاس  ** آتشی داند زدن اندر پلاس 
  • رجوع کردن به قصه‌ی آن پای‌مرد و آن غریب وام‌دار و بازگشتن ایشان از سر گور خواجه و خواب دیدن پای‌مرد خواجه را الی آخره 
  • بی‌نهایت آمد این خوش سرگذشت  ** چون غریب از گور خواجه باز گشت 
  • پای مردش سوی خانه‌ی خویش برد  ** مهر صد دینار را فا او سپرد 
  • لوتش آورد و حکایت‌هاش گفت  ** کز امید اندر دلش صد گل شکفت  3520
  • آنچ بعد العسر یسر او دیده بود  ** با غریب از قصه‌ی آن لب گشود 
  • نیم‌شب بگذشت و افسانه کنان  ** خوابشان انداخت تا مرعای جان 
  • دید پامرد آن همایون خواجه را  ** اندر آن شب خواب بر صدر سرا 
  • خواجه گفت ای پای‌مرد با نمک  ** آنچ گفتی من شنیدم یک به یک 
  • لیک پاسخ دادنم فرمان نبود  ** بی‌اشارت لب نیارستم گشود  3525
  • ما چو واقف گشته‌ایم از چون و چند  ** مهر با لب‌های ما بنهاده‌اند 
  • تا نگردد رازهای غیب فاش  ** تا نگردد منهدم عیش و معاش 
  • تا ندرد پرده‌ی غفلت تمام  ** تا نماند دیگ محنت نیم‌خام 
  • ما همه گوشیم کر شد نقش گوش  ** ما همه نطقیم لیکن لب خموش 
  • هر چه ما دادیم دیدیم این زمان  ** این جهان پرده‌ست و عینست آن جهان  3530
  • روز کشتن روز پنهان کردنست  ** تخم در خاکی پریشان کردنست 
  • وقت بدرودن گه منجل زدن  ** روز پاداش آمد و پیدا شدن 
  • گفتن خواجه در خواب به آن پای‌مرد وجوه وام آن دوست را کی آمده بود و نشان دادن جای دفن آن سیم و پیغام کردن به وارثان کی البته آن را بسیار نبینند وهیچ باز نگیرند و اگر چه او هیچ از آن قبول نکند یا بعضی را قبول نکند هم آنجا بگذارند تا هر آنک خواهد برگیرد کی من با خدا نذرها کردم کی از آن سیم به من و به متعلقان من حبه‌ای باز نگردد الی آخره 
  • بشنو اکنون داد مهمان جدید  ** من همی دیدم که او خواهد رسید 
  • من شنوده بودم از وامش خبر  ** بسته بهر او دو سه پاره گهر 
  • که وفای وام او هستند و بیش  ** تا که ضیفم را نگردد سینه ریش  3535
  • وام دارد از ذهب او نه هزار  ** وام را از بعض این گو بر گزار 
  • فضله ماند زین بسی گو خرج کن  ** در دعایی گو مرا هم درج کن 
  • خواستم تا آن به دست خود دهم  ** در فلان دفتر نوشتست این قسم 
  • خود اجل مهلت ندادم تا که من  ** خفیه بسپارم بدو در عدن 
  • لعل و یاقوتست بهر وام او  ** در خنوری و نبشته نام او  3540
  • در فلان طاقیش مدفون کرده‌ام  ** من غم آن یار پیشین خورده‌ام 
  • قیمت آن را نداند جز ملوک  ** فاجتهد بالبیع ان لا یخدعوک 
  • در بیوع آن کن تو از خوف غرار  ** که رسول آموخت سه روز اختیار