English    Türkçe    فارسی   

6
3931-3980

  • مغز نغز و قشرها مغفور ازو  ** مغز را پس چون بسوزد دور ازو 
  • از عنایت گر بکوبد بر سرش  ** اشتها آید شراب احمرش 
  • ور نکوبد ماند او بسته‌دهان  ** چون فقیه از شرب و بزم این شهان 
  • گفت شه با ساقیش ای نیک‌پی  ** چه خموشی ده به طبعش آر هی 
  • هست پنهان حاکمی بر هر خرد  ** هرکه را خواهد به فن از سر برد  3935
  • آفتاب مشرق و تنویر او  ** چون اسیران بسته در زنجیر او 
  • چرخ را چرخ اندر آرد در زمن  ** چون بخواند در دماغش نیم فن 
  • عقل کو عقل دگر را سخره کرد  ** مهره زو دارد ویست استاد نرد 
  • چند سیلی بر سرش زد گفت گیر  ** در کشید از بیم سیلی آن زحیر 
  • مست گشت و شاد و خندان شد چو باغ  ** در ندیمی و مضاحک رفت و لاغ  3940
  • شیرگیر و خوش شد انگشتک بزد  ** سوی مبرز رفت تا میزک کند 
  • یک کنیزک بود در مبرز چو ماه  ** سخت زیبا و ز قرناقان شاه 
  • چون بدید او را دهانش باز ماند  ** عقل رفت و تن ستم‌پرداز ماند 
  • عمرها بوده عزب مشتاق و مست  ** بر کنیزک در زمان در زد دو دست 
  • بس طپید آن دختر و نعره فراشت  ** بر نیامد با وی و سودی نداشت  3945
  • زن به دست مرد در وقت لقا  ** چون خمیر آمد به دست نانبا 
  • بسرشد گاهیش نرم و گه درشت  ** زو بر آرد چاق چاقی زیر مشت 
  • گاه پهنش واکشد بر تخته‌ای  ** درهمش آرد گهی یک لخته‌ای 
  • گاه در وی ریزد آب و گه نمک  ** از تنور و آتشش سازد محک 
  • این چنین پیچند مطلوب و طلوب  ** اندرین لعبند مغلوب و غلوب  3950
  • این لعب تنها نه شو را با زنست  ** هر عشیق و عاشقی را این فنست 
  • از قدیم و حادث و عین و عرض  ** پیچشی چون ویس و رامین مفترض 
  • لیک لعب هر یکی رنگی دگر  ** پیچش هر یک ز فرهنگی دگر 
  • شوی و زن را گفته شد بهر مثال  ** که مکن ای شوی زن را بد گسیل 
  • آن شب گردک نه ینگا دست او  ** خوش امانت داد اندر دست تو  3955
  • کانچ با او تو کنی ای معتمد  ** از بد و نیکی خدا با تو کند 
  • حاصل این‌جا این فقیه از بی‌خودی  ** نه عفیفی ماندش و نه زاهدی 
  • آن فقیه افتاد بر آن حورزاد  ** آتش او اندر آن پنبه فتاد 
  • جان به جان پیوست و قالب‌ها چخید  ** چون دو مرغ سربریده می‌طپید 
  • چه سقایه چه ملک چه ارسلان  ** چه حیا چه دین چه بیم و خوف جان  3960
  • چشمشان افتاده اندر عین و غین  ** نه حسن پیداست این‌جا نه حسین 
  • شد دراز و کو طریق بازگشت  ** انتظار شاه هم از حد گذشت 
  • شاه آمد تا ببیند واقعه  ** دید آن‌جا زلزله‌ی القارعه 
  • آن فقیه از بیم برجست و برفت  ** سوی مجلس جام را بربود تفت 
  • شه چون دوزخ پر شرار و پر نکال  ** تشنه‌ی خون دو جفت بدفعال  3965
  • چون فقیهش دید رخ پر خشم و قهر  ** تلخ و خونی گشته هم‌چون جام زهر 
  • بانگ زد بر ساقیش که ای گرم‌دار  ** چه نشستی خیره ده در طبعش آر 
  • خنده آمد شاه را گفت ای کیا  ** آمدم با طبع آن دختر ترا 
  • پادشاهم کار من عدلست و داد  ** زان خورم که یار را جودم بداد 
  • آنچ آن را من ننوشم هم‌چو نوش  ** کی دهم در خورد یار و خویش و توش  3970
  • زان خورانم من غلامان را که من  ** می‌خورم بر خوان خاص خویشتن 
  • زان خورانم بندگان را از طعام  ** که خورم من خود ز پخته یا ز خام 
  • من چو پوشم از خز و اطلس لباس  ** زان بپوشانم حشم را نه پلاس 
  • شرم دارم از نبی ذو فنون  ** البسوهم گفت مما تلبسون 
  • مصطفی کرد این وصیت با بنون  ** اطعموا الاذناب مما تاکلون  3975
  • دیگران را بس به طبع آورده‌ای  ** در صبوری چست و راغب کرده‌ای 
  • هم به طبع‌آور بمردی خویش را  ** پیشوا کن عقل صبراندیش را 
  • چون قلاووزی صبرت پر شود  ** جان به اوج عرش و کرسی بر شود 
  • مصطفی بین که چو صبرش شد براق  ** بر کشانیدش به بالای طباق 
  • روان گشتن شاه‌زادگان بعد از تمام بحث و ماجرا به جانب ولایت چین سوی معشوق و مقصود تا به قدر امکان به مقصود نزدیک‌تر باشند اگر چه راه وصل مسدودست به قدر امکان نزدیک‌تر شدن محمودست الی آخره 
  • این بگفتند و روان گشتند زود  ** هر چه بود ای یار من آن لحظه بود  3980