English    Türkçe    فارسی   

6
4005-4054

  • لیک مرج جان فدای شیر او  ** کش کشد این عشق و این شمشیر او  4005
  • کشتنی به از هزاران زندگی  ** سلطنت‌ها مرده‌ی این بندگی 
  • با کنایت رازها با هم‌دگر  ** پست گفتندی به صد خوف و حذر 
  • راز را غیر خدا محرم نبود  ** آه را جز آسمان هم‌دم نبود 
  • اصطلاحاتی میان هم‌دگر  ** داشتندی بهر ایراد خبر 
  • زین لسان الطیر عام آموختند  ** طمطراق و سروری اندوختند  4010
  • صورت آواز مرغست آن کلام  ** غافلست از حال مرغان مرد خام 
  • کو سلیمانی که داند لحن طیر  ** دیو گرچه ملک گیرد هست غیر 
  • دیو بر شبه سلیمان کرد ایست  ** علم مکرش هست و علمناش نیست 
  • چون سلیمان از خدا بشاش بود  ** منطق الطیری ز علمناش بود 
  • تو از آن مرغ هوایی فهم کن  ** که ندیدستی طیور من لدن  4015
  • جای سیمرغان بود آن سوی قاف  ** هر خیالی را نباشد دست‌باف 
  • جز خیالی را که دید آن اتفاق  ** آنگهش بعدالعیان افتد فراق 
  • نه فراق قطع بهر مصلحت  ** که آمنست از هر فراق آن منقبت 
  • بهر استبقاء آن روحی جسد  ** آفتاب از برف یک‌دم درکشد 
  • بهر جان خویش جو زیشان صلاح  ** هین مدزد از حرف ایشان اصطلاح  4020
  • آن زلیخا از سپندان تا به عود  ** نام جمله چیز یوسف کرده بود 
  • نام او در نامها مکتوم کرد  ** محرمان را سر آن معلوم کرد 
  • چون بگفتی موم ز آتش نرم شد  ** این بدی کان یار با ما گرم شد 
  • ور بگفتی مه برآمد بنگرید  ** ور بگفتی سبز شد آن شاخ بید 
  • ور بگفتی برگها خوش می‌طپند  ** ور بگفتی خوش همی‌سوزد سپند  4025
  • ور بگفتی گل به بلبل راز گفت  ** ور بگفتی شه سر شهناز گفت 
  • ور بگفتی چه همایونست بخت  ** ور بگفتی که بر افشانید رخت 
  • ور بگفتی که سقا آورد آب  ** ور بگفتی که بر آمد آفتاب 
  • ور بگفتی دوش دیگی پخته‌اند  ** یا حوایج از پزش یک لخته‌اند 
  • ور بگفتی هست نانها بی‌نمک  ** ور بگفتی عکس می‌گردد فلک  4030
  • ور بگفتی که به درد آمد سرم  ** ور بگفتی درد سر شد خوشترم 
  • گر ستودی اعتناق او بدی  ** ور نکوهیدی فراق او بدی 
  • صد هزاران نام گر بر هم زدی  ** قصد او و خواه او یوسف بدی 
  • گرسنه بودی چو گفتی نام او  ** می‌شدی او سیر و مست جام او 
  • تشنگیش از نام او ساکن شدی  ** نام یوسف شربت باطن شدی  4035
  • ور بدی دردیش زان نام بلند  ** درد او در حال گشتی سودمند 
  • وقت سرما بودی او را پوستین  ** این کند در عشق نام دوست این 
  • عام می‌خوانند هر دم نام پاک  ** این عمل نکند چو نبود عشقناک 
  • آنچ عیسی کرده بود از نام هو  ** می‌شدی پیدا ورا از نام او 
  • چونک با حق متصل گردید جان  ** ذکر آن اینست و ذکر اینست آن  4040
  • خالی از خود بود و پر از عشق دوست  ** پس ز کوزه آن تلابد که دروست 
  • خنده بوی زعفران وصل داد  ** گریه بوهای پیاز آن بعاد 
  • هر یکی را هست در دل صد مراد  ** این نباشد مذهب عشق و وداد 
  • یار آمد عشق را روز آفتاب  ** آفتاب آن روی را هم‌چون نقاب 
  • آنک نشناسد نقاب از روی یار  ** عابد الشمس است دست از وی بدار  4045
  • روز او و روزی عاشق هم او  ** دل همو دلسوزی عاشق هم او 
  • ماهیان را نقد شد از عین آب  ** نان و آب و جامه و دارو و خواب 
  • هم‌چو طفلست او ز پستان شیرگیر  ** او نداند در دو عالم غیر شیر 
  • طفل داند هم نداند شیر را  ** راه نبود این طرف تدبیر را 
  • گیج کرد این گردنامه روح را  ** تا بیابد فاتح و مفتوح را  4050
  • گیج نبود در روش بلک اندرو  ** حاملش دریا بود نه سیل و جو 
  • چون بیابد او که یابد گم شود  ** هم‌چو سیلی غرقه‌ی قلزم شود 
  • دانه گم شد آنگهی او تین بود  ** تا نمردی زر ندادم این بود 
  • بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بی‌صبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم هم‌چو دل از دست آن‌جا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره 
  • آن بزرگین گفت ای اخوان من  ** ز انتظار آمد به لب این جان من