English    Türkçe    فارسی   

6
4026-4075

  • ور بگفتی گل به بلبل راز گفت  ** ور بگفتی شه سر شهناز گفت 
  • ور بگفتی چه همایونست بخت  ** ور بگفتی که بر افشانید رخت 
  • ور بگفتی که سقا آورد آب  ** ور بگفتی که بر آمد آفتاب 
  • ور بگفتی دوش دیگی پخته‌اند  ** یا حوایج از پزش یک لخته‌اند 
  • ور بگفتی هست نانها بی‌نمک  ** ور بگفتی عکس می‌گردد فلک  4030
  • ور بگفتی که به درد آمد سرم  ** ور بگفتی درد سر شد خوشترم 
  • گر ستودی اعتناق او بدی  ** ور نکوهیدی فراق او بدی 
  • صد هزاران نام گر بر هم زدی  ** قصد او و خواه او یوسف بدی 
  • گرسنه بودی چو گفتی نام او  ** می‌شدی او سیر و مست جام او 
  • تشنگیش از نام او ساکن شدی  ** نام یوسف شربت باطن شدی  4035
  • ور بدی دردیش زان نام بلند  ** درد او در حال گشتی سودمند 
  • وقت سرما بودی او را پوستین  ** این کند در عشق نام دوست این 
  • عام می‌خوانند هر دم نام پاک  ** این عمل نکند چو نبود عشقناک 
  • آنچ عیسی کرده بود از نام هو  ** می‌شدی پیدا ورا از نام او 
  • چونک با حق متصل گردید جان  ** ذکر آن اینست و ذکر اینست آن  4040
  • خالی از خود بود و پر از عشق دوست  ** پس ز کوزه آن تلابد که دروست 
  • خنده بوی زعفران وصل داد  ** گریه بوهای پیاز آن بعاد 
  • هر یکی را هست در دل صد مراد  ** این نباشد مذهب عشق و وداد 
  • یار آمد عشق را روز آفتاب  ** آفتاب آن روی را هم‌چون نقاب 
  • آنک نشناسد نقاب از روی یار  ** عابد الشمس است دست از وی بدار  4045
  • روز او و روزی عاشق هم او  ** دل همو دلسوزی عاشق هم او 
  • ماهیان را نقد شد از عین آب  ** نان و آب و جامه و دارو و خواب 
  • هم‌چو طفلست او ز پستان شیرگیر  ** او نداند در دو عالم غیر شیر 
  • طفل داند هم نداند شیر را  ** راه نبود این طرف تدبیر را 
  • گیج کرد این گردنامه روح را  ** تا بیابد فاتح و مفتوح را  4050
  • گیج نبود در روش بلک اندرو  ** حاملش دریا بود نه سیل و جو 
  • چون بیابد او که یابد گم شود  ** هم‌چو سیلی غرقه‌ی قلزم شود 
  • دانه گم شد آنگهی او تین بود  ** تا نمردی زر ندادم این بود 
  • بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بی‌صبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم هم‌چو دل از دست آن‌جا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره 
  • آن بزرگین گفت ای اخوان من  ** ز انتظار آمد به لب این جان من 
  • لا ابالی گشته‌ام صبرم نماند  ** مر مرا این صبر در آتش نشاند  4055
  • طاقت من زین صبوری طاق شد  ** راقعه‌ی من عبرت عشاق شد 
  • من ز جان سیر آمدم اندر فراق  ** زنده بودن در فراق آمد نفاق 
  • چند درد فرقتش بکشد مرا  ** سر ببر تا عشق سر بخشد مرا 
  • دین من از عشق زنده بودنست  ** زندگی زین جان و سر ننگ منست 
  • تیغ هست از جان عاشق گردروب  ** زانک سیف افتاد محاء الذنوب  4060
  • چون غبار تن بشد ماهم بتافت  ** ماه جان من هوای صاف یافت 
  • عمرها بر طبل عشقت ای صنم  ** ان فی متی حیاتی می‌زنم 
  • دعوی مرغابی کردست جان  ** کی ز طوفان بلا دارد فغان 
  • بط را ز اشکستن کشتی چه غم  ** کشتی‌اش بر آب بس باشد قدم 
  • زنده زین دعوی بود جان و تنم  ** من ازین دعوی چگونه تن زنم  4065
  • خواب می‌بینم ولی در خواب نه  ** مدعی هستم ولی کذاب نه 
  • گر مرا صد بار تو گردن زنی  ** هم‌چو شمعم بر فروزم روشنی 
  • آتش ار خرمن بگیرد پیش و پس  ** شب‌روان را خرمن آن ماه بس 
  • کرده یوسف را نهان و مختبی  ** حیلت اخوان ز یعقوب نبی 
  • خفیه کردندش به حیلت‌سازیی  ** کرد آخر پیرهن غمازیی  4070
  • آن دو گفتندش نصیحت در سمر  ** که مکن ز اخطار خود را بی‌خبر 
  • هین منه بر ریش‌های ما نمک  ** هین مخور این زهر بر جلدی و شک 
  • جز به تدبیر یکی شیخی خبیر  ** چون روی چون نبودت قلبی بصیر 
  • وای آن مرغی که ناروییده پر  ** بر پرد بر اوج و افتد در خطر 
  • عقل باشد مرد را بال و پری  ** چون ندارد عقل عقل رهبری  4075