English    Türkçe    فارسی   

6
4388-4437

  • هم‌چو چغزیم اندر آب از گفت الم  ** وز خموشی اختناقست و سقم 
  • گر نگوییم آتشی را نور نیست  ** ور بگوییم آن سخن دستور نیست 
  • در زمان برجست کای خویشان وداع  ** انما الدنیا و ما فیها متاع  4390
  • پس برون جست او چو تیری از کمان  ** که مجال گفت کم بود آن زمان 
  • اندر آمد مست پیش شاه چین  ** زود مستانه ببوسید او زمین 
  • شاه را مکشوف یک یک حالشان  ** اول و آخر غم و زلزالشان 
  • میش مشغولست در مرعای خویش  ** لیک چوپان واقفست از حال میش 
  • کلکم راع بداند از رمه  ** کی علف‌خوارست و کی در ملحمه  4395
  • گرچه در صورت از آن صف دور بود  ** لیک چون دف در میان سور بود 
  • واقف از سوز و لهیب آن وفود  ** مصلحت آن بد که خشک آورده بود 
  • در میان جانشان بود آن سمی  ** لک قاصد کرده خود را اعجمی 
  • صورت آتش بود پایان دیگ  ** معنی آتش بود در جان دیگ 
  • صورتش بیرون و معنیش اندرون  ** معنی معشوق جان در رگ چو خون  4400
  • شاه‌زاده پیش شه زانو زده  ** ده معرف شارح حالش شده 
  • گرچه شه عارف بد از کل پیش پیش  ** لیک می‌کردی معرف کار خویش 
  • در درون یک ذره نور عارفی  ** به بود از صد معرف ای صفی 
  • گوش را رهن معرف داشتن  ** آیت محجوبیست و حزر و ظن 
  • آنک او را چشم دل شد دیدبان  ** دید خواهد چشم او عین العیان  4405
  • با تواتر نیست قانع جان او  ** بل ز چشم دل رسد ایقان او 
  • پس معرف پیش شاه منتجب  ** در بیان حال او بگشود لب 
  • گفت شاها صید احسان توست  ** پادشاهی کن که بی بیرون شوست 
  • دست در فتراک این دولت زدست  ** بر سر سرمست او بر مال دست 
  • گفت شه هر منصبی و ملکتی  ** که التماسش هست یابد این فتی  4410
  • بیست چندان ملک کو شد زان بری  ** بخشمش اینجا و ما خود بر سری 
  • گفت تا شاهیت در وی عشق کاشت  ** جز هوای تو هوایی کی گذاشت 
  • بندگی تش چنان درخورد شد  ** که شهی اندر دل او سرد شد 
  • شاهی و شه‌زادگی در باختست  ** از پی تو در غریبی ساختست 
  • صوفیست انداخت خرقه وجد در  ** کی رود او بر سر خرقه دگر  4415
  • میل سوی خرقه‌ی داده و ندم  ** آنچنان باشد که من مغبون شدم 
  • باز ده آن خرقه این سو ای قرین  ** که نمی‌ارزید آن یعنی بدین 
  • دور از عاشق که این فکر آیدش  ** ور بیاید خاک بر سر بایدش 
  • عشق ارزد صد چو خرقه کالبد  ** که حیاتی دارد و حس و خرد 
  • خاصه خرقه‌ی ملک دنیا کابترست  ** پنج دانگ مستیش درد سرست  4420
  • ملک دنیا تن‌پرستان را حلال  ** ما غلام ملک عشق بی‌زوال 
  • عامل عشقست معزولش مکن  ** جز به عشق خویش مشغولش مکن 
  • منصبی کانم ز ریت محجبست  ** عین معزولیست و نامش منصبست 
  • موجب تاخیر اینجا آمدن  ** فقد استعداد بود و ضعف فن 
  • بی ز استعداد در کانی روی  ** بر یکی حبه نگردی محتوی  4425
  • هم‌چو عنینی که بکری را خرد  ** گرچه سیمین‌بر بود کی بر خورد 
  • چون چراغی بی ز زیت و بی فتیل  ** نه کثیرستش ز شمع و نه قلیل 
  • در گلستان اندر آید اخشمی  ** کی شود مغزش ز ریحان خرمی 
  • هم‌چو خوبی دلبری مهمان غر  ** بانگ چنگ و بربطی در پیش کر 
  • هم‌چو مرغ خاک که آید در بحار  ** زان چه یابد جز هلاک و جز خسار  4430
  • هم‌چو بی‌گندم شده در آسیا  ** جز سپیدی ریش و مو نبود عطا 
  • آسیای چرخ بر بی‌گندمان  ** موسپیدی بخشد و ضعف میان 
  • لیک با باگندمان این آسیا  ** ملک‌بخش آمد دهد کار و کیا 
  • اول استعداد جنت بایدت  ** تا ز جنت زندگانی زایدت 
  • طفل نو را از شراب و از کباب  ** چه حلاوت وز قصور و از قباب  4435
  • حد ندارد این مثل کم جو سخن  ** تو برو تحصیل استعداد کن 
  • بهر استعداد تا اکنون نشست  ** شوق از حد رفت و آن نامد به دست