English    Türkçe    فارسی   

6
4662-4711

  • خشم و ذوقت هر دو عکس دیگران  ** شادی قواده و خشم عوان 
  • آن عوان را آن ضعیف آخر چه کرد  ** که دهد او را به کینه زجر و درد 
  • تا بکی عکس خیال لامعه  ** جهد کن تا گرددت این واقعه 
  • تا که گفتارت ز حال تو بود  ** سیر تو با پر و بال تو بود  4665
  • صید گیرد تیر هم با پر غیر  ** لاجرم بی‌بهره است از لحم طیر 
  • باز صید آرد به خود از کوهسار  ** لاجرم شاهش خوراند کبک و سار 
  • منطقی کز وحی نبود از هواست  ** هم‌چو خاکی در هوا و در هباست 
  • گر نماید خواجه را این دم غلط  ** ز اول والنجم بر خوان چند خط 
  • تا که ما ینطق محمد عن هوی  ** ان هو الا بوحی احتوی  4670
  • احمدا چون نیستت از وحی یاس  ** جسمیان را ده تحری و قیاس 
  • کز ضرورت هست مرداری حلال  ** که تحری نیست در کعبه‌ی وصال 
  • بی‌تحری و اجتهادات هدی  ** هر که بدعت پیشه گیرد از هوی 
  • هم‌چو عادش بر برد باد و کشد  ** نه سلیمانست تا تختش کشد 
  • عاد را با دست حمال خذول  ** هم‌چو بره در کف مردی اکول  4675
  • هم‌چو فرزندش نهاده بر کنار  ** می‌برد تا بکشدش قصاب‌وار 
  • عاد را آن باد ز استکبار بود  ** یار خود پنداشتند اغیار بود 
  • چون بگردانید ناگه پوستین  ** خردشان بشکست آن بس القرین 
  • باد را بشکن که بس فتنه‌ست باد  ** پیش از آن کت بشکند او هم‌چو عاد 
  • هود دادی پند که ای پر کبر خیل  ** بر کند از دستتان این باد ذیل  4680
  • لشکر حق است باد و از نفاق  ** چند روزی با شما کرد اعتناق 
  • او به سر با خالق خود راستست  ** چون اجل آید بر آرد باد دست 
  • باد را اندر دهن بین ره‌گذر  ** هر نفس آیان روان در کر و فر 
  • حلق و دندان‌ها ازو آمن بود  ** حق چو فرماید به دندان در فتد 
  • کوه گردد ذره‌ای باد و ثقیل  ** درد دندان داردش زار و علیل  4685
  • این همان بادست که امن می‌گذشت  ** بود جان کشت و گشت او مرگ کشت 
  • دست آن کس که بکردت دست‌بوس  ** وقت خشم آن دست می‌گردد دبوس 
  • یا رب و یا رب بر آرد او ز جان  ** که ببر این باد را ای مستعان 
  • ای دهان غافل بدی زین باد رو  ** از بن دندان در استغفار شو 
  • چشم سختش اشک‌ها باران کند  ** منکران را درد الله‌خوان کند  4690
  • چون دم مردان نپذرفتی ز مرد  ** وحی حق را هین پذیرا شو ز درد 
  • باد گوید پیکم از شاه بشر  ** گه خبر خیر آورم گه شوم و شر 
  • ز آنک مامورم امیر خود نیم  ** من چو تو غافل ز شاه خود کیم 
  • گر سلیمان‌وار بودی حال تو  ** چون سلیمان گشتمی حمال تو 
  • عاریه‌ستم گشتمی ملک کفت  ** کردمی بر راز خود من واقفت  4695
  • لیک چون تو یاغیی من مستعار  ** می‌کنم خدمت ترا روزی سه چار 
  • پس چو عادت سرنگونی‌ها دهم  ** ز اسپه تو یاغیانه بر جهم 
  • تا به غیب ایمان تو محکم شود  ** آن زمان که ایمانت مایه‌ی غم شود 
  • آن زمان خود جملگان مؤمن شوند  ** آن زمان خود سرکشان بر سر دوند 
  • آن زمان زاری کنند و افتقار  ** هم‌چو دزد و راه‌زن در زیر دار  4700
  • لیک گر در غیب گردی مستوی  ** مالک دارین و شحنه‌ی خود توی 
  • شحنگی و پادشاهی مقیم  ** نه دو روزه و مستعارست و سقیم 
  • رستی از بیگار و کار خود کنی  ** هم تو شاه و هم تو طبل خود زنی 
  • چون گلو تنگ آورد بر ما جهان  ** خاک خوردی کاشکی حلق و دهان 
  • این دهان خود خاک‌خواری آمدست  ** لیک خاکی را که آن رنگین شدست  4705
  • این کباب و این شراب و این شکر  ** خاک رنگینست و نقشین ای پسر 
  • چونک خوردی و شد آن لحم و پوست  ** رنگ لحمش داد و این هم خاک کوست 
  • هم ز خاکی بخیه بر گل می‌زند  ** جمله را هم باز خاکی می‌کند 
  • هندو و قفچاق و رومی و حبش  ** جمله یک رنگ‌اند اندر گور خوش 
  • تا بدانی کان همه رنگ و نگار  ** جمله روپوشست و مکر و مستعار  4710
  • رنگ باقی صبغة الله است و بس  ** غیر آن بر بسته دان هم‌چون جرس