English    Türkçe    فارسی   

6
4714-4763

  • چون سیه‌رویی فرعون دغا  ** رنگ آن باقی و جسم او فنا 
  • برق و فر روی خوب صادقین  ** تن فنا شد وان به جا تو یومن دین  4715
  • زشت آن زشتست و خوب آن خوب و بس  ** دایم آن ضحاک و این اندر عبس 
  • خاک را رنگ و فن و سنگی دهد  ** طفل‌خویان را بر آن جنگی دهد 
  • از خمیری اشتر وشیری پزند  ** کودکان از حرص آن کف می‌گزند 
  • شیر و اشتر نان شود اندر دهان  ** در نگیرد این سخن با کودکان 
  • کودک اندر جهل و پندار و شکیست  ** شکر باری قوت او اندکیست  4720
  • طفل را استیزه و صد آفتست  ** شکر این که بی‌فن و بی‌قوتست 
  • وای ازین پیران طفل ناادیب  ** گشته از قوت بلای هر رقیب 
  • چون سلاح و جهل جمع آید به هم  ** گشت فرعونی جهان‌سوز از ستم 
  • شکر کن ای مرد درویش از قصور  ** که ز فرعونی رهیدی وز کفور 
  • شکر که مظلومی و ظالم نه‌ای  ** آمن از فرعونی و هر فتنه‌ای  4725
  • اشکم تی لاف اللهی نزد  ** که آتشش را نیست از هیزم مدد 
  • اشکم خالی بود زندان دیو  ** کش غم نان مانعست از مکر و ریو 
  • اشکم پر لوت دان بازار دیو  ** تاجران دیو را در وی غریو 
  • تاجران ساحر لاشی‌فروش  ** عقل‌ها را تیره کرده از خروش 
  • خم روان کرده ز سحری چون فرس  ** کرده کرباسی ز مهتاب و غلس  4730
  • چون بریشم خاک را برمی‌تنند  ** خاک در چشم ممیز می‌زنند 
  • چندلی را رنگ عودی می‌دهند  ** بر کلوخیمان حسودی می‌دهند 
  • پاک آنک خاک را رنگی دهد  ** هم‌چو کودکمان بر آن جنگی دهد 
  • دامنی پر خاک ما چون طفلکان  ** در نظرمان خاک هم‌چون زر کان 
  • طفل را با بالغان نبود مجال  ** طفل را حق کی نشاند با رجال  4735
  • میوه گر کهنه شود تا هست خام  ** پخته نبود غوره گویندش به نام 
  • گر شود صدساله آن خام ترش  ** طفل و غوره‌ست او بر هر تیزهش 
  • گرچه باشد مو و ریش او سپید  ** هم در آن طفلی خوفست و امید 
  • که رسم یا نارسیده مانده‌ام  ** ای عجب با من کند کرم آن کرم 
  • با چنین ناقابلی و دوریی  ** بخشد این غوره‌ی مرا انگوریی  4740
  • نیستم اومیدوار از هیچ سو  ** وان کرم می‌گویدم لا تیاسوا 
  • دایما خاقان ما کردست طو  ** گوشمان را می‌کشد لا تقنطوا 
  • گرچه ما زین ناامیدی در گویم  ** چون صلا زد دست اندازان رویم 
  • دست اندازیم چون اسپان سیس  ** در دویدن سوی مرعای انیس 
  • گام اندازیم و آن‌جا گام نی  ** جام پردازیم و آن‌جا جام نی  4745
  • زانک آن‌جا جمله اشیا جانیست  ** معنی اندر معنی اندر معنیست 
  • هست صورت سایه معنی آفتاب  ** نور بی‌سایه بود اندر خراب 
  • چونک آنجا خشت بر خشتی نماند  ** نور مه را سایه‌ی زشتی نماند 
  • خشت اگر زرین بود بر کندنیست  ** چون بهای خشت وحی و روشنیست 
  • کوه بهر دفع سایه مندکست  ** پاره گشتن بهر این نور اندکست  4750
  • بر برون که چو زد نور صمد  ** پاره شد تا در درونش هم زند 
  • گرسنه چون بر کفش زد قرص نان  ** وا شکافد از هوس چشم و دهان 
  • صد هزاران پاره گشتن ارزد این  ** از میان چرخ برخیز ای زمین 
  • تا که نور چرخ گردد سایه‌سوز  ** شب ز سایه‌ی تست ای یاغی روز 
  • این زمین چون گاهواره‌ی طفلکان  ** بالغان را تنگ می‌دارد مکان  4755
  • بهر طفلان حق زمین را مهد خواند  ** شیر در گهواره بر طفلان فشاند 
  • خانه تنگ آمد ازین گهواره‌ها  ** طفلکان را زود بالغ کن شها 
  • ای گواره خانه را ضیق مدار  ** تا تواند کرد بالغ انتشار 
  • وسوسه‌ای کی پادشاه‌زاده را پیدا شد از سبب استغنایی و کشفی کی از شاه دل او را حاصل شده بود و قصد ناشکری و سرکشی می‌کرد شاه را از راه الهام و سر شاه را خبر شد دلش درد کرد روح او را زخمی زد چنانک صورت شاه را خبر نبود الی آخره 
  • چون مسلم گشت بی‌بیع و شری  ** از درون شاه در جانش جری 
  • قوت می‌خوردی ز نور جان شاه  ** ماه جانش هم‌چو از خورشید ماه  4760
  • راتبه‌ی جانی ز شاه بی‌ندید  ** دم به دم در جان مستش می‌رسید 
  • آن نه که ترسا و مشرک می‌خورند  ** زان غذایی که ملایک می‌خورند 
  • اندرون خویش استغنا بدید  ** گشت طغیانی ز استغنا پدید