English    Türkçe    فارسی   

6
4864-4913

  • قرن قرن از شوم نفس بی‌ادب  ** ناگهان اندر جهان می‌زد لهب 
  • رجوع کردن بدان قصه کی شاه‌زاده بدان طغیان زخم خورد از خاطر شاه پیش از استکمال فضایل دیگر از دنیا برفت 
  • قصه کوته کن که رای نفس کور  ** برد او را بعد سالی سوی گور  4865
  • شاه چون از محو شد سوی وجود  ** چشم مریخیش آن خون کرده بود 
  • چون به ترکش بنگرید آن بی‌نظیر  ** دید کم از ترکشش یک چوبه تیر 
  • گفت کو آن تیر و از حق باز جست  ** گفت که اندر حلق او کز تیر تست 
  • عفو کرد آن شاه دریادل ولی  ** آمده بد تیر اه بر مقتلی 
  • کشته شد در نوحه‌ی او می‌گریست  ** اوست جمله هم کشنده و هم ولیست  4870
  • ور نباشد هر دو او پس کل نیست  ** هم کشنده‌ی خلق و هم ماتم‌کنیست 
  • شکر می‌کرد آن شهید زردخد  ** کان بزد بر جسم و بر معنی نزد 
  • جسم ظاهر عاقبت خود رفتنیست  ** تا ابد معنی بخواهد شاد زیست 
  • آن عتاب ار رفت هم بر پوست رفت  ** دوست بی‌آزار سوی دوست رفت 
  • گرچه او فتراک شاهنشه گرفت  ** آخر از عین الکمال او ره گرفت  4875
  • و آن سوم کاهل‌ترین هر سه بود  ** صورت و معنی به کلی او ربود 
  • وصیت کردن آن شخص کی بعد از من او برد مال مرا از سه فرزند من کی کاهل‌ترست 
  • آن یکی شخص به وقت مرگ خویش  ** گفت بود اندر وصیت پیش‌پیش 
  • سه پسر بودش چو سه سرو روان  ** وقف ایشان کرده او جان و روان 
  • گفت هرچه در کفم کاله و زرست  ** او برد زین هر سه کو کاهل‌ترست 
  • گفت با قاضی و پس اندرز کرد  ** بعد از آن جام شراب مرگ خورد  4880
  • گفته فرزندان به قاضی کای کریم  ** نگذریم از حکم او ما سه یتیم 
  • سمع و طاعه میکنیم او راست دست ** آنچه او فرمود بر ما نافذست // ما چو اسماعیل ز ابراهیم خود ** سر نپیچیم ارچه قربان میکند
  • گفت قاضی هر یکی با عاقلیش  ** تا بگوید قصه‌ای از کاهلیش 
  • تا ببینم کاهلی هر یکی  ** تا بدانم حال هر یک بی‌شکی  4885
  • عارفان از دو جهان کاهل‌ترند  ** زانک بی شد یار خرمن می‌برند 
  • کاهلی را کرده‌اند ایشان سند  ** کار ایشان را چو یزدان می‌کند 
  • کار یزدان را نمی‌بینند عام  ** می‌نیاسایند از کد صبح و شام 
  • هین ز حد کاهلی گویید باز  ** تا بدانم حد آن از کشف راز 
  • بی‌گمان که هر زبان پرده‌ی دلست  ** چون بجنبد پرده سرها واصلست  4890
  • پرده‌ی کوچک چو یک شرحه کباب  ** می‌بپوشد صورت صد آفتاب 
  • گر بیان نطق کاذب نیز هست  ** لیک بوی از صدق و کذبش مخبرست 
  • آن نسیمی که بیایدت از چمن  ** هست پیدا از سموم گولخن 
  • بوی صدق و بوی کذب گول‌گیر  ** هست پیدا در نفس چون مشک و سیر 
  • گر ندانی یار را از ده‌دله  ** از مشام فاسد خود کن گله  4895
  • بانگ حیزان و شجاعان دلیر  ** هست پیدا چون فن روباه و شیر 
  • یا زبان هم‌چون سر دیگست راست  ** چون بجنبد تو بدانی چه اباست 
  • از بخار آن بداند تیزهش  ** دیگ شیرینی ز سکباج ترش 
  • دست بر دیگ نوی چون زد فتی  ** وقت بخریدن بدید اشکسته را 
  • گفت دانم مرد را در حین ز پوز  ** ور نگوید دانمش اندر سه روز  4900
  • وآن دگر گفت ار بگوید دانمش  ** ور نگوید در سخن پیچانمش 
  • گفت اگر این مکر بشنیده بود  ** لب ببندد در خموشی در رود 
  • مثل 
  • آنچنان که گفت مادر بچه را  ** گر خیالی آیدت در شب فرا 
  • یا بگورستان و جای سهمگین  ** تو خیالی بینی اسود پر ز کین 
  • دل قوی دار و بکن حمله برو  ** او بگرداند ز تو در حال رو  4905
  • گفت کودک آن خیال دیووش  ** گر بدو این گفته باشد مادرش 
  • حمله آرم افتد اندر گردنم  ** ز امر مادر پس من آنگه چون کنم 
  • تو همی‌آموزیم که چست ایست  ** آن خیال زشت را هم مادریست 
  • دیو و مردم را ملقن آن یکیست  ** غالب از وی گردد ار خصم اندکیست 
  • تا کدامین سوی باشد آن یواش  ** الله‌الله رو تو هم زان سوی باش  4910
  • گفت اگر از مکر ناید در کلام  ** حیله را دانسته باشد آن همام 
  • سر او را چون شناسی راست گو  ** گفت من خامش نشینم پیش او 
  • صبر را سلم کنم سوی درج  ** تا بر آیم صبر مفتاح الفرج